|
توصيه روز |
|
|
:: بازار کامپيوتر :: |
|
|
:: نکته آموزشی :: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
حکایت مرد ثروتمند و فرزندش |
| | |
| روزی يک مرد ثروتمند, پسر کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقير هستند.آنها يک روز و يک شب را در خانه محقر يک روستايی به سر بردند. |
هموطن آنلاین _روزی يک مرد ثروتمند, پسر کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقير هستند.آنها يک روز و يک شب را در خانه محقر يک روستايی به سر بردند.
در راه بازگشت و در پايان سفر, مرد از پسرش پرسيد: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد :عالی بود پدر!
پدر پرسيد: آيا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم!
و پدر پرسيد: چه چيزی از اين سفر ياد گرفتی؟
پسر کمی انديشيد و بعد به آرامی گفت: فهميدم ما در خانه يک سگ داريم و آنها چهار تا .ما در حياتمان يک فواره داريم و آنها رودخانه ای دارند که نهايت ندارد.ما در حياتمان فانوسهای تزينی داريم و آنها ستارگان را دارند حياط ما به ديوارهايش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!
در پايان حرفهای پسر زبان مرد بند آمده بود.پسر اضافه کرد: متشکرم پدر که به ما نشان دادي که ما واقعا چقدر فقير هستيم. | | | | | | |
|
|
تحليل |
|
|
:: اقتصادی :: |
|
|
:: فناوری اطلاعات :: |
|
|
:: روی خط جوانی :: |
|
|
:: ورزش :: |
|
|
:: فرهنگ و هنر :: |
|
|
:: حوادث :: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|