 |
توصيه روز |
 |
 |
:: بازار کامپيوتر :: |
 |
|
:: نکته آموزشی :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|
|
قصه كوچ دختران، با آفتابگير و كرم ضدآفتاب
|
| | |
 | جوانترها كلاس و درس را تنها نميگذارند در همراهي با ايل. بچهها شهريتر شدهاند و آن كه مانده است هنوز در كوچ، ميانسالانند. | صنعت گردشگري - زهره خوش نمك :از آب به آب. از رنگ به رنگ. مرتع به مرتع. عشايركوچ ميكنند تا از قشلاق به ييلاق روند در گرماي تابستان و در اين مسير، گاه روزها و روزها گام برميدارند بر پهنه دشت و صحرا. ميروند تا به آب برسند. گاه چندين ساعت و گاه تمام روز بيوقفه كه گوسفندان و بزهايشان و الاغها البته، كه كارشان سنگينتر است در كوچ، تشنگي را تاب تحمل ندارند.
در اين مسير دام زادوولد ميكند و زنان ايل هم؛ اما حركت متوقف نميشود. باربران وظيفه حمل برهها و بزغالهها را بر عهده دارند و مادرانشان را هم. و نورسيدگان همراه ميشوند با ايل؛ ميراثداران ايلياتيها. اگر چه حالا پولدارترها، ضعيفترها را با وانت به مقصد ميبرند و گاه حتي دامهايشان را. و جوانترها كلاس و درس را تنها نميگذارند در همراهي با ايل. بچهها شهريتر شدهاند و آن كه مانده است هنوز در كوچ، ميانسالانند و جوانان ناگزير.
قصه، قصه كوچ عشاير كهگيلويه و بويراحمد است كه ما در همراهي با عشاير بختياري به مشورت روابط عمومي سازمان عشاير كشور سر از ياسوج درآورديم. مابين كوچ، ميان قشقائيان ترك دره شوري و كشكولي! درخوش اقبالي كوچيان همين بس كه سازمان متوليشان نميداند كدام ايل در كدام نقطه اين سرزمين حركت دارد.
سالهاي دور، وقتي دهه 40 ميرفت كه به سرازيري بيافتد استان عشايرنشين بود بهكلي. و حالا فقط 16 درصد از جمعيت استان را عشاير تشكيل ميدهند. يعني 13 هزار و 479 خانوار عشايري. اين را مدير كل امور عشاير استان ميگويد؛ نور محمد موسوي.
ميگويد: حدود 500 خانوار استان از مرز خارج ميشوند تا خود را به ييلاق آن سوي استان بكشانند و بقيه جابهجاييها در خود استان است كه 4 فصل را با هم دارد. گرماي قشلاقي را در جنوب و سرماي ييلاقي را در شمال. اين سرزمين عجيب سرزمين زيبايي است كه از آسمان و زمينش آب ميبارد و بركت. در شمالش ميتواني اسكي كني بر برف سفيد و در جنوبش شنا. پاييز و بهار در اين استان با هم همآغوشند.
ميگويد: به همين ميزان هم عشاير از استانهاي همسايه به كهگيلويه و بويراحمد ميآيند. گاه رسيدنشان به ماه هم ميرسد گاه كمتر از يك هفته. استان 6 ايل دارد؛ بويراحمديها و بهمئيها و طيبيها و دشمن زياري و چرام و باشت و بابويي. و البته قشقاييها. بويراحمديها سه تيرهاند اوليايي، وسطي و سفلي. و اين آخري پرجمعيتترين آنهاست؛ 16 تيره، 570 طايفه و 1816 اولاد.
مسير براي قشقاييها گچساران است، بويراحمد و سميرم. برخي از اطراف بهبهان به دهدشت و سرفارياب ميآيند و پاتاوه و سميرم و برخي ديگر از اطراف رودخانه مارون و آغاجري به ليك و تنگ ماغر و داخر و بعد كوه سياه و سفيد و درنمك و دشميرك كوچ ميكنند. يك گروه هم از اطراف دوگنبدان ميآيند و باشت و باباميلان و دشتروم و ياسوج و سيسخت تا برسند به سميرم. به گفته موسوي 7 هزار خانوار كوچ ميكنند در اين استان. درونكوچ و برونكوچ.
با آنها همراه ميشويم. با زنان سواري كه فرزند به گرده بستهاند و از صبح تا شام كار ميكنند و گاه همسر دوم و چندم همسرانشان به شمار ميروند. زنان اينجا شير ميدوشند، كشك ميسابند، گله به چرا ميبرند، فرش و گليم و جاجيم و... ميبافند در اوقات بيكاري! بچهداري و پخت و پز و نخريسي و هزار كار ديگر در دشتي كه آشپزخانه ندارد و شيري پر آب و برقي و حمامي و...
مرد چوپاني ميكند و ني ميزند. زن ميگويد اين كار سختي است. براي همين است كه مرد به خانه ميآيد زن پذيرایياش ميكند و بچه را زير بغل ميزند و كنار تنور مينشيند براي پخت نان يا كنار آغل براي دوشيدن شير و هر كاري ديگر تا مردش استراحتي كرده باشد.
ايل در حركت است وقتي كشور در تبوتاب انتخابات افتاده است و بحث روز آرايش سياسي احزاب. اگر چه ستادهاي انتخاباتي اين روزها به يادشان افتادهاند مثل هر وقتي كه ميخواهند مطمئن شوند كه راي را گرفتهاند.
مرد ميگويد: هر وقت انتخابات است به سراغمان ميآيند از نمايندگان مجلس گرفته تا شوراي شهر و... بعد فراموش ميشويم. نه برقي داريم در زمان اسكان و نه آب تصفيهشده.
ميگويد: مينويسي؟
از مشكلات ميگويند و اين كه ساكن شدنشان به قيمت محدود شدن تعداد دامهايشان است و هر دام اضافي 8 هزار تومان جريمه. اگر چه اسماعيل دوستي استاندار ميگويد: به دليل تعداد كم خانوار در يك نقطه امكان برقدهي و خدمات زيربنايي نيست.
ميپرسيم راي ميدهيد؟ ميگويند نه و آره. برخي نه كه برايشان فرقي ندارد دولتها ميآيند و ميروند بدون اين كه وضعيتشان تغييري كرده باشد و برخي آره چون بزرگ ايل ميخواهد. زنان اين ديار هم به فرمان مردانشانند و مردان به فرمان رئيس ايل. اين را شهربانو ميگويد كه ديگر حساب سن و سال از دستش در رفته. نه براي اين كه سني داشته باشد، براي آن كه ذات زندگي كوچي آن است. نميتواني حساب روزهاي زندگي را داشته باشي. زود پير ميشوي و تكيده. روزها مثل هم و در رفتوآمد. سواد ندارد و نه شناسنامه. نميپرسيم چرا. پاسخ، تكرار آنچه است كه صدها بار شنيدهايم. 2 دختر دارد و 4 پسر. 5 صبح كه خواب را ميگذارد گوشه چادر و بيرون ميزند، تا 12 ظهر يكريز كار ميكند و بعد دوباره تا 5 بعد از ظهر كه تازه كشيكشان براي رد كردن دزدان و گرگان شروع ميشود. زن و مرد ندارد، اگر 4 چنگي از دامشان مواظبت نكنند يا به دندان گرگ ميرود يا به كام دزدان.
اين قصه همه زنان عشاير است كمي بيشتر يا كمتر. امنيت ميخواهند و كار. زن ميگويد: فرزندانم از پيشدانشگاهي تا ليسانس همه بيكار هستند به اين سختي زندگي را تامين ميكنيم تا آنها درس بخوانند و كارهاي شوند. درس ميخوانند؛ اما كارهاي نميشوند. ميپرسم، از انتظاري كه از رئيسجمهور دارند. انتخابات است و سوالي پر تكرار، كه به چه كسي راي ميدهند و زن ميگويد: هر كسي كه فرزندانم را كار دهد.
5 /59 درصد عشاير استان باسوادند و از اين ميان سهم مردان29/69 درصد و زنان 47/48 درصد است. اين آمار سالها پيش است كه موسوي ارائه ميدهد.
كودك با چند وجب قد با بزغاله نوزادي كه هم قد و قواره خودش است بازي ميكند و دخترك از خجالت صورت زيبايش را در دامان مادر فرو كرده است در اين گرما و بعد، خواب. اتراقي كوتاه دارند ميان حركت. مردان لم دادهاند و چاي ميخورند و نهار. زنان در آمدوشد تدارك نهار و ملزومات سفره. در نوشيدن چاي ميهمان ميشويم. گوسفند و بز خود را مشغول كردهاند با علف و من ميان زنان شنوندهام از آنچه آنان براي غريبهاي مثل من دارند از سنتهايشان و سختيها و مشكلات. شهربانو انگار سالهاست به ديدن غريبهها و سوالاتشان عادت دارد. سخنراني ميكند شيوا: سياه چادر را كه بر پا ميكنيم سمت راست آن چمدان ميگذاريم و رختخواب و.. سمت چپ هم دوغ و خيك و پوست و.... يك چادر براي آشپزخانه ميزنيم و گاز و كپسول. توالتمان هم صحرايي است. اينجا هيچ زني از گرفتن عكس ناراحت نميشود، مردانشان هم. زن ميگويد كه حالا بچهها شهريتر شدهاند و خيلي از سنتهاي ما هم با همانها نو شده است.
آن سوتر زهره با لباس سفيد و ابروهاي پيوندشده روي صندلي وانت باري نشسته است به نوار گوش كردن. لباسش ميگويد از پيوندي نو كه زهره، نامزدي عنوانش ميكند؛ دختران عشاير از زماني كه نام مرد برشان مينهند به نامزدي تا آمدن اولين فرزندشان عروسند و لباسشان سفيدي بخت را با خود دارد. كنارش پسري جوان با كلاه تگزاسي و خط ريش مد روز برادرش است. ميخواهم عكسي گرفته باشم و چند سوال. دختر فقط ميگويد نامزد است و دختران عشاير از زمان نامزدي تا زماني كه هنوز نوعروسند، اين رخت سعادت بر تنشان ميماند. برادر شرط ميگذارد براي داشتن تصويرشان. عكسي يادگاري از ما.
پسر چوپاني نميكند و با ايل همراه نيست. نميخواهد مثل پدرانش باشد حالا الگوي او با دنيايش تغيير كرده براي زندگي. ديرتر كه زهره را ديديم كيلومترها نزديكتر به مقصد، وقتي او روزها راه طي كرده بود سوار بر الاغ، برادر همراهشان نبود.
برههاي نورسيده را بستهاند بر بار الاغ كه جاني براي راه رفتن ندارند و مادر فارغ شدهاشان را. پيچ و خم جاده پر است از دام و بار و زنان و مرداني كه صدها سال مسير را طي كردهاند. وجب به وجب. اگرچه حالا تعدادشان كمتر شده باشد و همراهانشان اندك. نيم دايره رنگي كه بر پشت الاغها نشسته است تركيبي است زيبا از نشاط و زندگي كه بر لباس زنان عشاير نقش بسته است. همين تصويري كه عكاسان بسياري را همراهشان ساخته است در طول ساليان.
ستاد كوچ استانداري هنوز به برخي اجازه حركت نداده است تا ما هستيم. ميگويند هنوز مراتع به حدي پر بار نيستند كه دامها را سير كنند و اين كوچ زودهنگام هم دام را گرسنه ميگذارد و هم مراتع را از بين ميبرد اگر چه عشاير معتقدند در طول سالها، پدران و پدرانشان زمان بهتر را براي كوچ دانستهاند و بهتر از اين وقتشناسي را به خودشان واگذارند. امور عشاير استان هم معتقد است انباشت عشاير در يك منطقه منجر به آن ميشود كه مراتع آن قسمت آسيب جدي ببيند.
مرد ميگويد: سازمان محيط زيست مراتع را قرق كرده است كه از حيوانات حفاظت كرده باشد درحالي كه ما صدها سال است كه با اين حيوانات زندگي كردهايم.
مدير امور عشاير استان ميگويد:«شرايط عشاير هنگام كوچ بهتر از حالا بود چون مراتع و اتراقگاهها و ميانبندها از بين نرفته بود؛ اما حالا با وضع قوانين جديد زندگي براي آنها سختتر شده است. شايد دسترسي به امكانات آموزشي و بهداشتي برايشان راحتتر شده باشد؛ اما با از بين رفتن مزارع و واگذاري آنها به سازمانهاي مختلف و سرمايهداران براي ساخت، مراتع در حال از بين رفتن هستند و عشاير براي سير كردن دامها با مشكل مواجهند.»
اينجا بين عشاير، جلوگيري از حضور بيموقع دام در مراتع و بيكاري و فقر و فقر و فقر كلماتي است كه همينطور ميچرخد در پاسخ به سوال ما براي شنيدن مشكلاتشان. علي پسر تحصيلكرده نوريجان حالا برگشته كه كمك مادر باشد در هدايت گوسفندان.
مادر ميگويد: 6 دختر آوردم به هواي پسري كه كمك دستم شود و چوپان گلهام. نمرهاش كه 20 شد نگذاشتم چوپاني كند خانهاي اجاره كردم و گذاشتم درسشان را تمام كنند و حالا بعد از اين همه سال درس خواندن پسرليسانسهام آمده كه چوپان شود.
ميگويد: شبها تا صبح مينشينيم و كشيك ميدهيم تا دزدان داممان را نبرند و گرگ و برههايمان را. چندي پيش 20 گوسفند او را در چشمبههمزدني ربودند. به همين سادگي.
600 خانوارعشاير اسكان داده شدهاند؛ اما هر جايي كه برايشان شغلي ايجاد شده عشاير ماندگار شدهاند و اما بقيه يا بايد گرسنگي و فقر را به جان بخرند و رانندگي و دستفروشي را يا عطاي ماندگاري را به لقايش ببخشند و به حركت افتند. به كوچ با دامهايشان براي لقمهاي حلال.
با ايل بويراحمد همراه ميشويم از باشت كه فقط 3 روز در راهند تا قشلاقشان را ييلاق كنند. 3 روز و 3 شب تمام بيتوقف ميرانند تا به مقصد برسند؛ 400 كيلومتر پيادهروي. زنان و كودكان ايل با خودرو رفتهاند و چوپانان ايل در راهند. ميپرسم چه را بايد بداني تا چوپان باشي.
ناصر ميگويد: چوپان بايد همه گوسفندان را مانند بچه خود بشناسد و بتواند در ميان گلههاي ديگر تشخيصشان بدهد. گوسفند مريض را جدا كند و بيمارياش را مداوا.
ميگويد:«ما دامپزشكان را قبول نداريم چون بهتر از آنان بيماري دام را تشخيص ميدهيم و درمانش را ميدانيم. تجربه به ما همه چيز را آموخته است. چوپان بايد نگهداري از بره را بداند چه زماني آنها را به آب برساند و از كدام مسيرحركتشان دهد كه آسيب نبينند.»
او ميگويد از نبود جاده و وسيله نقليهاي كه زمان بيماري زن و بچهاش را به درمانگاهي برساند و همينطور نداشتن منبع آب آشاميدني.
حميد برادر ناصر معتقد است رئيسجمهور آينده بايد هر مشكلي كه عشاير دارند رفع كند. ميگويد: «اگر عشاير در كشور نباشند هيچ كاري انجام نميشود خودشان ميگويند عشاير ذخاير انقلابند. يا حرفي را نزنند يا وقتي ميزنند عمل كنند.»
ميگويد:«ما در گرمسير برق نداريم. آب آشاميدني نداريم. ميخواهيم به دامداري ادامه دهيم؛ اما نميگذارند. مراتع را ميگيرند و محدودمان ميكنند در نگهداري دام. مگر با 100 گوسفند ميتوان يك خانواده عشايري را چرخاند. قديمها به دليل تعداد كم افراد خانواده امكانپذير بود؛ اما حالا نه. موقع فروش گوشت كه ميشود آن را ارزان ميكنند. ما مشكل علوفه داريم. جو دولتي ميخريم 140 تا 150 تومان، آزاد ميخريم 110 تا 120 تومان.»
حميد و ناصر تا مصاحبهمان تمام شود ملارد را به پا ميكنند و برهاي را سر ميزنند تا نشان دهند كه اگر فقيرند هنوز دلشان درياست براي ميهماناني كه تا چند لحظه قبل نميشناختند و شايد ديگر نبينندشان. رقص دستمال و چوب چاشني پذيرايي سخاوتمندانه اين برادران و پدر پيرشان است كه چوب به دست ميگيرند و جنگ و صلح را اينجا ميان كوههاي سرسبز تنگگرگو به تصوير ميكشند و فاطمه 24 ساله با آن لپهاي گلي برايمان از سنتهايشان ميگويد و اين كه زنان اينجا شوهرانشان را خود انتخاب ميكنند حتي براي خونبس. كه اگر به ميلشان نباشد مردي كه در قبال خون به عقدش درآيند هيچكس اجبارشان نخواهد كرد. به هر قيمتي.
براي بازگرداندنمان از ميان كوهها الاغي را زين ميكنند تا تجربه اين سواري شيرين را هم از دست نداده باشيم و دعوت ميشويم براي عروسي حميد با دختر عمويي كه ساكن است در شهر و تلفن همراه ما امكاني را فراهم كرده است براي گپي لحظهاي با نامزدش.
خسته به مكاني ميرسيم كه براي اقامتمان در نظر گرفتهاند. مجتمعي كه سال ها قبل از انقلاب بر تپهاي مشرف به شهر ساخته شد با چشم اندازي زيبا بر شهر سرسبز عشيرهاي و رودخانهاي كه از ميانش ميگذرد. سوئيتهاي اين مجتمع؛ اما حالا درونش فضاي يخزدهاي است كه هر میهماني را فراري ميدهد. گردگرفته با شيشههايي كه غروب زيباي خورشيد و رواني آب رودخانه از پشتش ديدني نيست و چسبهايي كه براي نگهداري سيم آنتن و پرده و.. بر ديوارها نشسته است و حمامي به بزرگي پذيرايي كه براي رسيدن آبگرمش بايد نيمساعتي تمام شيرهاي آب را باز كني با اين توجيه كه اين شهر آب زياد دارد. بدون تلفن و سرويسهاي خدماتي و... براي همين، روز بعد وقتي با مشت به در كوبيدند تا از خواب بيدارمان كنند براي روزها با تبخال و آفت دهانمان دست وپنجه نرم ميكرديم از اضطراب.
علي كشاورز يكي از پسران تحصيلكرده ايلي است كه حالا ساكن شده است در پذيرش اين مجتمع اقامتي. ميگويد: سال 72 دستي به سر و روي هتل كشيده شد و حالا در پي بدهي دولت به تامين اجتماعي به اين سازمان واگذار شده است. ميگفتند 20 سوئيت آن در دست تعمير است كه البته به دليل 400 ميليون توماني كه شهرداري طلب كرده بود متوقف شد.
ميگويد: «چند سالي است كه به شهر توجه شده است و مسافران به ياسوج ميآيند.»
اما جادهها نامناسبند و خطرناك و شهر جايي براي پذيرايي تعداد زياد گردشگر به ويژه خارجي ندارد و در ايام شلوغ سال مردم چادر ميزنند و بسياري جا براي خواب هم ندارند.
اگر چه اسماعيل دوستي، استاندار كهگيلويه و بويراحمد ميگويد نبايد بيش از اين انتظار داشت. شهري كه به دليل ويژگيهاي طبيعي، كوچ عشاير و زندگي سنتي مردم آن ميتواند جاذبهاي باشد براي جلب گردشگر، هتلي مناسب براي اقامت ندارد.
هتل پارسيان اين شهر كه 4 ستاره دارد از ستارههاي استاندارد خدمات دهي، 40 سوئيت دارد و 80 تخت، اگر چه بر اساس همين استانداردها ستارههايش اضافه به نظر ميرسد و همين محل بحث مسئولان گردشگري اين شهر هم بود.
«پل پلي،پل مخملي، پل پيچناوه يك تال از پل طلايت پل چيناوه» همين كه از كوه بالا ميرويم كه به چادرهاي موقت كوچيان برسيم، واصفي راهنماي ما با لهجه لري اين بيت را ميخواند. اين مرد 50 ساله عشيرهاي با سرعت از كوه بالا ميرود و جوانان را پشت سر ميگذارد و جوان 23 ساله همكار ما توان همراهي ندارد.
واصفي متاسف ميشود براي جوانان شهري و بلايي كه به سر خود ميآورند. او ميگويد از همسرانش كه توليد صنايع دستي هم بخشي از كارشان است.
به گفته موسوي صنايعدستي در استان با بيرمق شدن دستان زنان عشايري كه پا به سن گذاشتهاند كمرنگ شده است كه دختران جوان كمتر به آن دل ميدهند. شايد چون ميخواهند خودشان را از اين تكرار بيرون بكشند به قيمت فراموشي ميراث گرانبهايشان.
دختران حالا كمتر با ايل همراهند. آنان كه توانستهاند زندگي شهري و تحصيل را گزيدهاند و آناني كه ماندهاند با كلاه آفتابگير و كرم ضدآفتاب در دشت پا ميگذارند و كمتر حاضر به پوشيدن لباسهاي زيباي محليشان هستند. اين را فهيمه ميگويد كه ديپلم گرفته است و به اجبار همراه خانواده است.
| | | | | | |
|
 |
تحليل |
 |
 |
:: اقتصادی :: |
 |
|
:: فناوری اطلاعات :: |
 |
|
:: روی خط جوانی :: |
 |
|
:: ورزش :: |
 |
|
:: فرهنگ و هنر :: |
 |
|
:: حوادث :: |
 |
|
|
 |
 |
|
 |
|
|