نگران نگاه‌هاي پرابهام...
دوشنبه 21 مرداد 1387 - ساعت 13:53

سحر دختري 35 ساله، ديپلم ردي و در حال حاضر بيكار است. به گفته خودش از طريق مجله با بنياد آشنا شده و اين اولين جلسه مراجعه او به بنياد بود...

 

ساعت حدود يازده و نيم صبح در حالي‌كه مشغول صحبت با مشاور بنياد ازدواج بودم خانمي لاغر اندام (كه بعد از اين او را به اسم مستعار «سحر» نام مي‌برم) با برگه ملاقات در دستش وارد دفتر وي شد.
اجازه رفتن از اتاق را خواستم ولي با اشاره مشاور كه «ممكن است سحر مايل به همكاري براي تهيه گزارش باشد»، از رفتن بازماندم. سحر فرم را روي ميز گذاشت و مشاور بلافاصله شروع به سؤال كرد و از همان لحظه نخست او را هدف بمباران سؤالات كاملاً شخصي قرارداد. به‌نظر مي‌رسيد غافلگير شده، با چشمان متعجب و رفتاري كاملاً محافظه‌كارانه به سؤالات پاسخ مي‌داد و مرتب مي‌گفت: «زمانه بدي شده. نمي‌شه به كسي اطمينان كرد».
در مورد نامزد خود نيز اينطور ادامه داد: «او افكار منحرفي داشت. قصد ديگري داشت.» در پاسخ به سؤال مشاور كه آيا مي‌خواستيد با هم ازدواج كنيد، گفت: «نه قصد ازدواج نداشت. مي‌خواست صيغه باشيم. من هم قبول نكردم». در مقابل سؤال مشاور كه «چه چيزي باعث مي‌شود كه با مردان رابطه نزديكي نداشته باشي؟» جواب مي‌دهد: «مي ترسم، احساس گناه مي‌كنم. مي‌دانيد من كمي هم وسواس دارم.»
اين نمونه يكي از افرادي است كه به اميد باز شدن روزنه‌اي در زندگي به بنياد ازدواج مي‌آيند و اندرون خود را به اين شيوه آشكار مي‌كنند.
در اين مورد خاص تشخيص مشاور در همان جلسه نخست اين بود كه سحر دچار مشكل چند شخصيتي است و به همين علت نيازمند درمان روانپزشكي است. ولي نظر من به‌عنوان يك گزارشگر اين است كه سحر دچار عدم‌اعتماد به خويشتن شده و امكان دارد از روابط ناموفقي كه به ازدواج منتهي نشده است، دچار ترس و به‌هم ريختگي تعادل دروني شده باشد.
سحر دختري 35 ساله، ديپلم ردي و در حال حاضر بيكار است. به گفته خودش از طريق مجله با بنياد آشنا شده و اين اولين جلسه مراجعه او به بنياد بود.
اجازه خواستم كه با او مصاحبه كنم. تأخيري كه به‌علت ناقص بودن مدارك ثبت‌نام‌اش پيش آمد او را مضطرب كرده بود. بعد از موكول شدن ثبت نام به روز ديگر، با سحر در اتاق مشاور به گفت‌وگو نشستم. ابتدا توضيحي از فعاليت بنياد داده و به سؤالات مختلفي كه ذهنش را مشغول كرده بود پاسخ گفتم. بعد در مورد اهميت كار خودم و بازتاب اين گزارش در روزنامه گفتم و او متقاعد شد كه با هم گفت‌وگو كنيم. با اولين سؤال من گفت‌وگوي ما به مسير خود افتاد.

در مورد مردها چگونه فكر مي‌كني؛ ديد خوش‌بينانه‌اي داري يا به آنها بدبين هستي؟
بعضي مردها به دروغ مي‌گويند كه دوستت دارم و ازدواج مي‌كنم. فكر منحرفي دارند. از روي هوي و هوس به طرف آدم مي‌آيند. به‌خاطر همين نسبت به آنها بدبين شده‌ام.


سخت‌گير و مشكل پسند هستي؟
بايد كسي كمكم كند. به قيافه طرف مقابل اهميت مي‌دهم
[دستش را به جلوي دهانش مي‌گيرد گويا مي‌خواهد از گفتن بعضي حرف‌ها طفره برود. فكر مي‌كنم بعضي مواقع فشارهاي چند جانبه به فرد آنقدر سريع اتفاق مي‌افتد كه در يك زمان قدرت تصميم‌گيري و حتي هماهنگي گفتار و افكار را از او سلب مي‌كند.]
طرز برخورد طرف برايم مهم است. دوست دارم سنگين و باوقار باشد. اعتماد به نفسم كم است. يك همسر جا افتاده براي زندگي مي‌خواهم.
[برايم خيلي جالب بود كه خود نيز از ضعف اعتماد به نفس خود آگاه است ولي قدرت و شايد جرأت روبه‌رو شدن با مسائل مربوط به درون خود را ندارد تا بر آنها فائق آيد.]

تا به‌حال چند خواستگار داشته‌اي و بيشتر چند‌سالگي شما به خواستگاريت آمدند؟ جواب منفي بيشتر از طرف شما بود يا آنها؟
خواستگارانم زياد بوده‌اند. بيشتر آنها در سن 27-26 سالگي بودند. جواب منفي از هر دو طرف بود. من از قيافه بعضي از آنها خوشم نمي‌آمد و همين‌طور نمي‌خواستم به شهرستان بروم. برخورد بعضي از آنها هم خوب نبود. دروغ مي‌گفتند.

اگر فردي بيشتر خواسته‌ها و معيارهاي شما را داشته باشد اما از نظر مالي ضعيف باشد، فكر مي‌كني مي‌تواني با او با رضايت زندگي كني؟
[با نگراني به فكر فرو مي‌رود و من سؤالم را به‌صورت خيلي ساده توضيح مي‌دهم] قبول مي‌كنم. اما بايد شغلي داشته باشد. با اخلاق و سالم باشد. شغلش خيلي مهم است.

فكر مي‌كني با ازدواج چگونه خانواده‌اي را تشكيل مي‌دهي؟
فكر مي‌كنم مديريت‌ام خوب باشد. سر وقت كارهاي خريد را انجام مي‌دهم. غذا مي‌پزم و مثل اينها.

فكر مي‌كني چه نسبتي از خواسته‌ها و آرزوهاي فعلي شما با ازدواج كردن عملي مي‌شود؟ به كداميك از خواسته‌هايت مي‌رسي؟
نمي‌دانم چطور بشود!

پدر و مادرت چطور، آيا از زندگي‌شان راضي هستند؟
قبلاً باهم مشكل داشتند. ولي حالا بحث‌ها كم شده است. پدرم مدام از كارها ايراد مي‌گرفت. مثلا، چرا اين اينجاست، چرا غذا بي‌نمك است. چرا شور است و... من هم قبلاً با مادرم بحث داشتم ولي الان برطرف شده است.

چرا با مادرت بحثت مي‌شد، مشكل چه بود؟
مادرم به وسايل شخصي من دست مي‌زد. آنها را جابه‌جا مي‌كرد و مدام مي‌گفت كه خانه را بايد مرتب كني. كارهاي خانه را به من محول مي‌كرد و خودش فقط غذا درست مي‌كرد. در مورد مسائل خصوصي بيشتر با مادرم صحبت مي‌كنم. با پدرم زياد صحبت نمي‌كنم.

پيش آمده تا به‌حال كه از مجرد بودن خودت خجالت بكشي؟
[پيشاني خود را جمع مي‌كند] نه فكر نمي‌كنم. از نگاه‌هاي ترحم‌آميز ناراحت مي‌شوم. فاميل و اطرافيانم نگاه‌هاي ترحم آميزي دارند كه مرا ناراحت مي‌كند.

از تأخير ازدواج شما، در خانواده بيشتر چه كسي ناراحت است؟
مادرم، خواهرانم، برادرم. از حركات و رفتارشان مشخص است.

چه محدوديت‌هايي در خانواده و جامعه و چه نوع آزادي‌هايي در زندگي مجردي شما وجود دارد؟
آزادي تا حدودي؛ تا جايي كه به‌تنهايي نمي‌توانم جايي بروم. به ميهماني‌ها نمي‌روم. خانواده‌ام مخالفند.

چه كسي (كساني) – به‌جز خودت – بيشتر مسئول به تأخير افتادن ازدواج شما هستند؟
آن موقع كه پدرم سخت‌گيري و رد مي‌كرد. چند مورد هم خودبه‌خود نشد. بستگي به خوب بودن طرف هم دارد. الان پدرم مي‌گويد: «طرف سالم و خوب باشد. ثروت ملاك نيست. اخلاق و درآمدي داشته باشد. رو راست باشد.» موردهايي بوده‌اند كه دروغ گفتند و خانواده‌ام رد كردند.

الان بيشتر چه چيزي تو را نگران مي‌كند؟
بيشتر نگران بالا رفتن سنم هستم. خودتان بهتر مي‌دانيد، براي بچه دار شدن بايد زودتر ازدواج كني. [با حالت گرفته، گويا از اين بابت خيلي اذيت شده است] زخم زبان ديگران اذيتم مي‌كند. نگاه‌هاي زن داداش... نشان مي‌دهد.

آيا تا به‌حال سعي كرده‌اي بي‌خيال ازدواج شوي؟
نه. ولي بعضي وقتها هرچه تلاش مي‌كنم به نتيجه نمي‌رسم. از اينكه در خانه بنشينم ناراحتم. ديشب نااميد شده بودم. خيلي تنها هستم. همه خواهرانم ازدواج كرده‌اند.
[گفتن هر حرفي از سنگيني‌بار مسائل‌اش نمي‌كاهد ولي به جهت اينكه مي‌خواستم از ناراحتي كه چشمانش را بي‌روح مي‌كرد، كم كنم به‌ناچار بايد حرفي مي‌زدم و فكر كردم شايد اگر بگويم؛ «مي‌فهمم. دركت‌مي‌كنم.» كمكش كرده باشم.]

نظرت در مورد ازدواج‌هاي اينترنتي چيست؟
اطلاعي ندارم. مي‌دانم اكثريت به طلاق مي‌كشد. مي‌خواستم اقدام كنم ولي مبلغ زيادي مي‌خواستند. نمي‌خواهم كسي متوجه شود كه از اين طريق به بنياد آمدم.

آيا تا به‌حال سعي كرده‌اي نزد مشاور و روانشناس بروي و بتواني با اين مسئله راحت‌تر كنار بيايي؟
گاه گاهي مشاوره گروهي مي‌روم.

اين مسئله چه تأثيري بر افكارت گذاشته؟
هركاري كرده‌ام نشد. نذر و نياز كردم، فال گرفتم، پيش دعانويس رفتم اما هيچ اتفاقي نيفتاد و به‌خاطر همين نااميد شدم.

آيا ازدواج موقت مي‌تواند روشي سالم براي پايداري زندگي باشد؟ رواج آن‌را به صلاح جامعه مي‌داني؟
نه. اگر منتهي به ازدواج دائم شود بهتر است.




روزنامهء هموطن سلام http://www.hamvatansalam.com
آدرس خبر : http://www.hamvatansalam.com/news110379.html