افسانه نوروزی، چهارشنبه شب هفته گذشته در حالی که حال چندان مساعدی نداشت و مدتی در اورژانس فرودگاه کیش بستری بود، به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد. افسانه نوروزی در لحظات آخر و قبل از سوار شدن به هواپیما، گفتوگویی با خبرنگار ما انجام داد، که میخوانید:
-جلسه دادگاه چطور بود؟
خیلی خوب، من و وکیلم هر دو راضی بودیم، اما زمان طولانی آن مرا خسته کرد و باعث شد تا بشدت مریض شوم.
-چرا در اورژانس بستری شدی؟
به خاطر طولانی شدن جلسات دادگاه، من بشدت خسته شدم، فشار عصبی شدیدی را تحمل میکردم و به همین خاطر فشارم تا درجه 20 بالا رفته بود، وقتی به فرودگاه آمدم، بدتر شدم و مرا به اورژانس منتقل کردند، آمپول که زدند بهتر شدم، اما سردرد شدیدی دارم که آزارم میدهد.
-فکر میکنی، حکم دادگاه چه باشد؟
هر چه باشد، برایم فرقی نمیکند، برایم این مهم است که به همه ثابت کنم از خودم دفاع کردم و برای این که از ناموسم دفاع کنم دست به قتل زدهام، در بیان این واقعیت نیز خیلیها کمکم کردند اگر رئیس قوه قضائیه و خبرنگاران نبودند مطمئن باشید، من حالا زیر خروارها خاک بودم و اعدامم کرده بودند، بنابراین از رئیس قوه قضائیه به خاطر این که حداقل ایشان به این واقعیت پیبردند و مرا از اعدام نجات دادند، متشکرم.
-در دادگاه چه مسائلی را مطرح کردی؟
همه واقعیتها را گفتم، همان چیزهایی که از ابتدای بازداشت شدنم گفته بودم و کسی باور نکرده بود، اما این بار قاضی، حرفهایم را باور کرد و با متانت به دفاعیاتم گوش داد. پرونده من 5 قاضی عوض کرد و مدام این پرونده به خاطر موقعیت بهزاد دست به دست میشد، اما من با کمک شما روزنامهنگاران و رئیس قوه قضائیه، موفق شدم حرفم را بزنم و خداوند را به خاطر این مسئله شکر میکنم. قاضی عباسی، تنها قاضی بود که به طور دقیق به حرفهایم گوش کرد و سوالاتش را به طور کامل از من پرسید.
-فکر میکنی آزاد شدی؟
آزادی من روزی است که بتوانم حرفم را ثابت کنم و بگویم به خاطر دین و دفاع از خودم، انسانی را که قصد تعرض به مرا داشت کشتم. آن روز من احساس میکنم که آزاد هستم، اما مطمئن باشید اگر باز هم حکم اعدام به من بدهند و حکم را اجرا کنند، باز هم میگویم که فقط از خودم دفاع کردم.
-در طول دادگاه اضطراب نداشتی؟
نه به اندازه روزهای اول بازجویی و محاکمه آن روزها، خیلی به من سخت گذشت و هرگز فراموش نمیکنم، خاطراتم را نوشتهام.
-چاپش میکنی؟
شاید.
-چرا دادگاه غیر علنی بود؟
من دوست داشتم روزنامهنگاران که این قدر برایم زحمت کشیدند در دادگاه حضور داشته باشند، اما قاضی به خاطر مسائلی که عفت عمومی را جریحهدار میکرد دادگاه را غیر علنی اعلام کرد، این نظر قاضی بود و من نمیتوانستم در آن دخالت کنم، البته به نظر من اگر شما هم حضور داشتید، مشکلی پیش نمیآمد، چون کارتان را به درستی بلد هستید، من این مسئله را گفتم، اما قاضی قبول نکرد.
-مادر بهزاد گفته بود تو قاتل نیستی، شوهرت بهزاد را کشته است. در این مورد حرفی داری؟
شوهر من بیش از 2 سال در بازداشت بود و بارها بازجویی شد، اما مدارکی داشت که نشان میداد در قتل نقش نداشته است. مصطفی شوهرم، ساعتی که من بهزاد را کشتم در تهران نزد برادر بهزاد بوده و او هم در پرونده شهادت داده است. سالهای اول بازداشت و زندانی شدنم، خیلی این سوال را از من پرسیدند، اما من فقط حقیقت را گفتم.
-پس از بازگشت به زندان چه میکنی؟
میدانم که هم بندیهایم منتظر من هستند، روزنامهها را برایشان میبرم تا بخوانند.
|