عروس و مادر شوهر چشم دیدن یکدیگر را نداشتند و در هر مشاجره ای هر یک دیگری را مقصر میدانست. مادر شوهر با فوت پسرش و با گرفتن حضانت نوههایش میخواست داغ جدایی از فرزند را بر دل عروس بگذارد اما او هم چند روز بعد از اولین سالگرد شوهرش، برای سوزاندن دل پیرزن، با مردی کم سن تر از خودش ازدواج کرد و دیگر یادش رفت فرزندانی دارد که چشم انتظارش ماندهاند؛ فرزندانی که حالا یکی از آنان در گوشه زندان روزگار میگذراند!
راضیه، زنی 29 ساله با چهار سال سابقه کیفری؛ امیدش فقط مادری است که پیغام داده است، به زودی میآید و او را با خود میبرد.
او که ساکن استان خراسان جنوبی است می گوید: تنها دختر خانواده هستم. دو برادر دارم که ازدواج کرده اند و دنبال زندگی خودشان هستند و انگار نه انگار که خواهری دارند. خیلی کوچک بودم که پدرم در سانحه رانندگی فوت کرد.
بعدها فهمیدم یک روز صبح، پدرم بعد از مشاجره با مادرم از خانه خارج شد و چون با اعصاب ناراحت و بدون آرامش پشت فرمان نشسته بود تصادف کرد. مادر بزرگم هیچ وقت از عروسش خوشش نمیآمد و مادرم نیز همیشه او را مقصر دعواهایش با پدرم میدانست به همین دلیل با فوت پدرم، مادر بزرگ در پی حضانت ما رفت و مادرم که دل خوشی از او نداشت، سکوت کرد و چند روز بعد از اولین سالگرد پدرم، با مردی کوچک تر از خودش ازدواج کرد و برای همیشه رفت و من تا 16 سالگی در کنار مادربزرگم بودم.او داستان اعتیادش را این گونه بیان می کند: وقتی مریم، دختر عمویم، به من شیشه داد، فکر کردم نباید او را جلوی دوستانش ضایع کنم و نمیخواستم بگویند ترسو هستم. در ضمن فکر نمیکردم با یکی دو بار مصرف، معتاد شوم. حالا میدانم خیلی از معتادان این اشتباه بزرگ را انجام می دهند و زمانی به اشتباه خود پی میبرند که خیلی دیر شده است. من هم دو ماه بعد از مصرف، متوجه شدم مریم از تنها زندگی کردن من برای مصرف مواد و دورهمنشینی با دوستانش، سوء استفاده کرده است.
عمویم چند بار به سراغم آمد و حتی دو بار مرا کتک زد که چرا مریم را به خانهام راه میدهم؛ اما نمیدانست که من هم معتاد شدهام و به دلیل موادی که دخترش به من میدهد، او را به خانهام راه میدهم. کم کم مریم از من خواست که خودم پول موادم را بدهم، مصرفم بالا رفته بود و سه سال پیش به مصرف کراک نیز آلوده شدم. آن موقع در کارخانه ای کار میکردم و وقتی مصرفم بالا رفت و متوجه اعتیادم شدند، اخراج شدم؛ هیچ پس اندازی برایم نمانده بود. پول رهن خانه به تدریج به پول پیش و اجاره اتاق تبدیل شد حتی وسایل زندگی را هم فروختم. دو بار به صورت عقد موقت، ازدواج کردم که هر دو نفر زن و بچهدار بودند و فقط میخواستم پول موادم را بدهند. در آتشی می سوختم که نتیجه دعوای مادر و مادر بزرگم بود البته خودم نیز در آن بی تقصیر نبودم ولی یکی باید بود که به او تکیه کنم و این تکیه گاه مطمئن را نداشتم.
گاه برای تامین خرج مواد با آرایش غلیظ وارد مغازه های لباس فروشی می شدم که فروشندهاش مرد بود، دو نفر دیگر را هم با خودم میبردم که هم جرم بودیم، در فاصلهای که حواس فروشنده را پرت میکردم، آن ها لباسها یا پول و تلفن همراه فروشنده را بر میداشتند و از مغازه خارج میشدند. یک روز میخواستم مواد بخرم تا وارد خانه فروشنده شدم، مأموران نیز وارد شدند و بعد از بازرسی خانه و دستگیری ما، با مقداری کراک دستگیر و راهی زندان شدم.
راضیه، می گوید: قبل از زندانی شدن، به کمک خالهام توانستم تلفن مادرم را به دست آورم. او در ازدواج دوم از شوهرش طلاق گرفته است چند بار با او صحبت کردم. بالاخره بعد از سالها تنهایی، یک نفر را پیدا کردم که با من حرف بزند و برایم دل بسوزاند. مادرم گفت به زودی دنبالم می آید.
|