مریم حیدرزاده شاعر و ترانهسرای روشندل به تازگی گفتوگویی با بیبیسی انجام داده است که برگرفتهای از آن را میخوانید.
* يک آلبوم دکلمه وارد بازار کردهاید، درباره اش توضیح دهید؟
- اين آلبوم سوم منه با نام "يا تو يا هيچکس". کتابش 2 سال پيش منتشر شده بود. در حقيقت اين آلبوم گزيدهای از اشعار همون کتابه که منتشر شده و شامل 10 قطعه دکلمه است.
* شما نثر هم می نويسید؟
- من 9 تا کتاب منتشر شده دارم که 2 تا از اونها نثر هست. يکی رو سال 1380 منتشر کردم به اسم "نامههايی که پاره کردم" و يکی ديگه از اونها ارديبهشت سال جاری (1383) منتشر شد به نام "نامههايی که پاره کردی" ... اين سلسله مراتب نامههای عاشقانهای هست که هر چند سال يک بار نوشته ميشه. بسياری از دوستان، حتی از خارج از ايران بعد از انتشار کتاب اول نثر من جواب تک تک اين نامههارو دادند و اين برای من خيلی زيبا بود و نامههای خوانندگان رو در کتاب دوم چاپ کردم.
* شما گفتهاید: "هوای رفتن که کنی مرگ گلهای مريمه" که البته اميدواریم آنقدر دلت نشکسته باشه .
- به هر حال کسی که مسير عشق رو انتخاب میکنه بايد بدونه که نه راه برگشتی براش وجود داره و نه بايد برگرده پشت سرش رو نگاه کنه. چون اون ديگه به نظر من اسمش معامله است. وقتی اسم خودمون رو يک عاشق واقعی ميگذاريم خيلی مسئوليت سنگينی داريم. مسئولتی در حدواندازههای مجنون که فکر کنم کمتر کسی بتونه از عهدهاش بربياد.
* لطفا در مورد زندگيتان توضیح دهید؟
- من تقريبا 3 سال و نيم سن داشتم که عمل آب مرواريد روی چشمم انجام شد. 3 نظر راجع به اين عمل وجود داره. يک سری از پزشکها معتقد هستند که دستگاههای بيمارستان عفونی بوده و عصب چشم راست من از بين رفته و چشم چپ هم ضعيف شده. يک سری هم اين اشتباه رو میگذارند به حساب ناشی بودن و سهل انگاری پزشک. به هر حال من میگذارم به حساب يک کليد طلايی که در تقدير انسان وقتی نهفته باشه تمام اتفاقاتی که ميافته به نظر من بهانه هست.
البته من خيلی از تصويرها رو يادمه. يک عروسک دارم که مال 2 سالگيام هست به اسم "نينا" که کاملا اون رو يادمه و يک پلنگ صورتی... و عينک ذرهبينی که خوشبختانه ديگه نمیزنم! و رنگها رو هم بخصوص يادم مياد مخصوصا رنگ سرخ. من هميشه دسته گلهای عروسها رو خراب میکردم و گل سرخها رو هميشه میچيدم! بيشترين گلها رو هم از دسته گل عروسی خالم چيدم که همين جا ازشون معذرت خواهی میکنم!
* ذوق شاعری از کی در شما گل کرد؟
- مادرم ميگه که از 3، 4 سالگی خيلی دوست داشتی که آخر جملههات شبيه به هم تموم بشه. يعنی اين که میگفتند اگر خيلی هم مفهومی نداشت؛ اما دوست داشتی کلمههای آخر جملههات شبيه هم باشند.
من از اين موضوع چيزی يادم نمياد منتهی اينها صحبتهای ايشون هستند. فقط يادمه شعر رو خيلی دوست داشتم؛ يعنی اگر از شعری خوشم ميومد سريع ترجيح میدادم که دوباره بخونم و حفظش کنم. از 8 سالگی و در کلاس سوم دبستان اولين شعرم رو شروع کردم.
يک شعری نوشتم که معلمم به من گفتند اين رو ميتونی به چند تا از معلمهای ادبيات سالهای بالاتر نشون بدی که برات اشکالهايش رو برطرف کنند. يک نامه هم برای مادر من نوشتند که برای من کتاب شعر، مجله و چيزهايی که ميشه توش شعر پيدا کرد رو کم کم بخونم. از اون موقع بود که با کيهان بچهها، حتی حافظ و مثنوی معنوی که هيچ چيزی ازش نمیفهميدم، شروع کردم و مادرم هم خيلی نقش مهمی توی اين کار داشتند.
خيلی چيزها میگفتند که معنی اون رو متوجه نمیشدم ولی خوندن اونها الان داره به وزن و قافيه من توی کاربرد شعريم کمک میکنه.
* از لحظهای بگویید که اولين کتاب شعرت چاپ شد .
- اولين کتاب من "پروانه ات خواهم ماند" نام داره. داستان اين بر میگرده به کارگردان خوب شبکه 3 تلويزيون ايران آقای کاشانی که من خيلی ازشون تشکر میکنم و هميشه هم گفتم که آغاز کار من با ايشون بود. ايشون کارگردان يک برنامه تلويزيونی بودند به نام "شب های تابستان" که از شبکه اول سيما پخش میشد. قرار يک مصاحبهای رو برای من و برای المپياد گذاشتند و در اون سوالاتی میکردند. در اين سوالات رسيديم به شعر و ادبيات و آخرش گفتند يک تفعل به حافظ بزن و بخون. اتفاقا شعر "چو بشنوی سخن اهل دل نگو که خطاست" در اومد. اون رو خوندم و تموم شد. چند ماه بعد از اون مصاحبه با من تماس گرفتند و گفتند که يک جنگ اجتماعی رو در شبکه 3 سيما تشکيل دادند و به من گفتند که تو حاضری اجرای بخش ادبی اون رو به عهده بگيری؟ اين کار رو قبول کردم و کار خيلی قشنگی هم بود.
يک سال و نيم اين کار رو به شکل مداوم انجام دادم که خوشبختانه با استقبال خيلی زيادی هم مواجه شد. من هفتهای يک بار بايد همه نامهها رو بررسی میکردم و جواب میدادم. تا اين که اين برنامه هم مثل همه قصهها و نامهها تموم شد.
بعد از اين کار آقای کاشانی پيشنهاد کردند حالا شعرهايی که توی اين جنگ خوندی رو در قالب يک کتاب ارائه بده. من هم اين کار رو کردم و همين جا از نشر معين و پروين هم تشکر میکنم و از ناشر بسيار گلم آقای رامسری که هر سال به من قول دادند که برای ارديبهشت که نمايشگاه کتاب هست، کتاب من رو برسونند. تا حالا هيچوقت هم بدقولی نکردند و من هم خيلی ازشون تشکر میکنم.
* پس علاقت به ماه ارديبهشت به همين خاطره؟
- علاقم به ماه ارديبهشت به دليل تولد کسی است که خيلی تاثير بزرگی توی زندگی من داشته. به هر حال کتاب من منتشر شد و الان که من دارم با شما صحبت میکنم بعد از گذشت 6 سال اين کتاب چاپ هجدهم شده و من به ناشرم تبريک ميگم.
* رشته ادبيات خواندید؟
- رشته دبيرستان من انسانی بود؛ اما رشته دانشکده من متاسفانه حقوق قضايی دانشگاه تهران بود.
* اين رشته رو دوست نداشتی؟
- نه زياد. من خودم ادبيات رو دوست داشتم. زمان انتخاب رشته که رسيد، همه مخصوصا کادر مدرسهای که توش تحصيل میکردم گفتند به خاطر معدلت حقوق بخون!
من فکر میکردم شايد قسمتهای عملی اين رشته بتونه من رو جذب بکنه. مثل رفتن به دادگاه، زندانها و ... چون اين جاها با احساسات مردم ارتباط داره و ميتونه برای کسی که عشق به شعر و ادبيات داره موثر باشه. ولی متاسفانه ما حتی يک جلسه عملی هم توی دانشگاه تهرانی که اين همه ازش صحبت می کنند نداشتيم! يعنی 4 سال تئوری خونديم. ترم دوم بود که من متاسفانه متوجه شدم و ديدم که نمیتونم اين رشته رو تحمل کنم! اما به اصرار مادرم اين 4 سال رو تموم کردم و کاملا درس رو بوسيدم و گذاشتم کنار!
* مريم، ما شعرهای تو رو از زبون خيلی از خوانندههای داخل و خارج از کشور شنيديم. بارها هم توی روزنامهها در ايران شکايت کردی که چرا خوانندهها شعرهای من رو بر میدارند! معمولا آدم از اين کار خوشحال ميشه، تو چرا ناراحت ميشی؟
- اولا فکر می کنم حق مسلم يک شاعر و ترانه سرا اين هست که وقتی که بخواهند شعرش رو بخونند ازش اجازه بگيرند و صحبتی باهاش بکنند.
شايد يک نفر دارای زيباترين صدای دنيا باشه؛ اما سليقه اون شاعری که اون ترانهرو نوشته با اون آدم متفاوت باشه. اين حق مسلم اون شخصه که حق انتخاب بهش داده بشه. به نظر من اين کوچکترين کاريه که میتونن انجام بدن.
هميشه به ما از بچگی ياد دادند که يک شکلات رو اگر میخواهيم برداريم اجازه بگيريم. سرقت ادبی از اون سرقتهايی هست که جبران ناپذيره و نميشه خريدش و با پول جبرانش کرد. "فقط به خاطر تو"، "شمعدونی"، "نامه"، "قناری" و "جلوی آئينه نرو آئينه خجالت میکشه" رو از زبون کسانی شنيدم که اصلا دوست نداشتم بشنوم؛ يعنی علاوه بر اين که بیاجازه بود اصلا به دل من هم ننشست.
* باز هم ممکن است آلبومهای ديگری در اين چند ماه آينده بيرون بياد. با آنها چه کار ميشود کرد؟
- متاسفانه به خاطر نبودن حق تاليف و کپی توی ايران اين مشکل هست. کتابها کمابيش توی بيشتر نقاط دنيا ميره و اين برای من خيلی خوشحال کننده است.
* از کدوم يکی از اين آهنگهايی که از روی شعرهای تو بدون اجازه خونده شده بيشتر بدت مياد؟
- "فقط به خاطر تو" چون علاوه بر سرقت شعر، اون رو خراب کردند و رديف شعر رو برداشتند و قافيههای خيلی بدی بهش اضافه کردند! در ضمن صدای خوانندهاش رو هم دوست ندارم!
* شما کنسرت هم دادید؛ يعنی شعرهاتون را اجرا کردید؟
- آخرين برنامه من در حقيقت به عنوان کنسرت سال 1380 در کشور سوئد بود که مدير راديو آوا، آقای ايرانی که در سوئد هستند از من برای اجرای چند تا کنسرت در استکهلم و چند شهر ديگه سوئد دعوت کردن. با وجود اين که من بهمن ماه در سردترين فصل به اين کشور رفتم؛ اما اين يکی از بهترين سفرهای من بود. البته از ايشون قول گرفتم که روز چهاردهم فوريه، روز عشاق به ايران برگردم.
* ممکنه يکی از شعرهايتان را بخوانید؟
- يک شعر اجتماعی میخونم به اسم "يک حقيقت تلخ" از کتاب "يا تو يا هيچکس".
يه نفر خوابش مياد و واسه خواب جا نداره، يه نفر يک لقمه نون برای فردا نداره ... يه نفر نشسته و اسکناسهاشو ميشماره، میخواد امتحان کنه که تا داره يا نداره ... يکی از بس که بزرگه خونشون گم ميشه توش، اون يکی اطاقشون واسه همه جا نداره... يکی از واحدهای بالای برجشون ميگه، يکی؛ اما خونشون اطاق بالا نداره ... کاش يه روزی بشه که ديگه نشه جملهای ساخت، با نمیخوام با نميشه با نشد با نداره.
يک شعر کوتاه هست که میخوانم...
اول نامه جای دل تنگ، چند تا نقطه چين میگذارم،
جای اسم قشنگت سر سطر
نازنين، نازنين میگذارم ...
گفتن از تو ولی کار من نيست،
پس قلم را زمين میگذارم ...
شب و روز همه بخير
و
پر از گل سرخ.
|