مارکز؛ این آقای نویسنده دوست داشتنی
چهارشنبه 22 تير 1384 - ساعت 16:38

روزنامه ال پائیس طبق تازه‌ترین نظرسنجی‌ها اعلام کرده است: گابریل گارسیا مارکز محبوب ترین نویسنده اسپانیایی زبان در سراسر اروپا و آمریکای لاتین است.

 

مارکز هر قدر پیرتر می‌شود همان قدر میان جوانان دوست داشتنی‌تر می‌شود. آخرین کتاب مارکز به حدی سر و صدا کرد؛ که حتی کار به بیلبوردهای تبلیغاتی هم کشید؛ آن قدر که قبل از انتشار به صورت غیرقانونی در کوچه‌های کلمبیا و آرژانتین دست به دست می‌شد. مارکز محبوب است؛ آنقدر که تمام راننده تاکسی‌های بوگاتا هم او را می‌شناسند؛ فوئنتس می‌گوید: بعد از چه گوارا و سالوادر آلنده؛ مارکز محبوب‌ترین شخصیت ملی قاره‌ای آمریکای لاتین محسوب می‌شود. اما آخرین داستان بلند مارکز؛ نویسنده کلمبیایی 84 ساله و خالق رمان معروف صد سال تنهایی پس از مدت‌ها در وزارت فرهنگ و ارشاد ماندن، غیرقابل چاپ اعلام شد. این در حالی است که تقریبا نزدیک به 8 ترجمه از این کتاب برای مجوز ارائه شده بود که از اولین‌های آن می‌توان به ترجمه مشترک امیرحسین فتانت و محمد امامی اشاره کرد؛ علاوه بر این کاوه میرعباسی هم این کتاب را به عنوان «خاطره دلبرکان غمگین من» ترجمه کرده بود؛ اما متاسفانه این کتاب مجوز نگرفت. مارکز در آخرین رمان‌اش حکایت تازه‌ای داشت؛ او سراغ پیرمردی همسن و سال خودش رفته بود، حکایت روزنامه‌نگاری که در سن 91 سالگی عاشق می‌شود؛ مارکز عشق پیری را با رنگ و لعابی دوست داشتنی روایت می‌کند و قبح این ماجرا را می‌شکند. این در حالی است که نگاه ما به این مسئله همیشه یک تابو است؛ اما مارکز تصویری متفاوت ارائه می‌کند؛ او به پیرمرد روزنامه‌نگارحق می‌دهد که عاشق یک دختر 14 ساله شود. شاید خاطره دلبرکان غمگین من کوتاهترین رمان مارکز محسوب شود یا حتی تنها یک داستان بلند. این رمان با تمام کارهای قبلی این نویسنده 84 ساله فرق می‌کند؛ طبق نظرسنجی ال پائیس 80 درصد کسانی که پیشتر یک کتاب از مارکز خوانده‌اند؛ شیفته خاطره دلبرگان غمگین من شده‌اند؛ فروش این کتاب به طرز غیرمنتظره‌ای بالا بود؛ مارکز این رمان را در میان هزاران کار ریز و درشت و نکرده نوشته اوست. او این روزها تمام درها را روی خودش بسته است و با سرعت به کارهای عقب افتاده‌اش می‌رسد. او منظم است، صبح‌های زود از خواب برمی‌خیزد؛ پشت کامپیوترش می‌نشیند و سحر و جادویش را روی صفحه کامپیوتر می‌ریزد؛ مارکز سال‌هاست که با این منوال پیش می‌رود؛ مارکز از سال 1999 دست از وقت‌کشی برداشته است، درست از روزی که پزشک معالج‌اش به او خبر داد که دچار سرطان غدد لنفاوی است و او تصمیم گرفت تمام تلفن‌های دور و اطراف‌اش را قطع کند، تن به هیچ مصاحبه‌ای ندهد، همه سفرها و برنامه‌هایش را قطع کند و تنها و تنها در این فرصت کم بنویسد. مارکز این روزها ساکن مکزیکوسیتی است و در حال رفت و آمد به بیمارستانی در لس‌آنجلس است که شیمی درمانی‌اش در آن انجام می‌شود. مارکز بعد از چند سال سکوت؛ بالاخره جلد اول خاطرات‌اش را با عنوان «زنده‌ام که روایت کنم» منتشر کرد. کتابی که باعث شد خیلی‌ها او را بیشتر از پیش دوست بدارند و حتی یک جاهایی هم دست او رو شود؛ انگار مارکز همیشه قصه نمی‌بافد؛ خیلی جاها از زندگی واقعی و کودکی اعجاب‌انگیزش وام می‌گیرد. دوستداران مارکز این بار چهره دوست داشتنی آقای نویسنده را از پس داستان‌هایش دیدند. نخستین جلد خاطرات‌اش شرح لحظه‌های تلخ و شیرین جوانی اوست؛ گابو از شهر موز آراکاتا حرف می‌زند؛ از روزهای لاابالی‌گری‌اش می‌گوید. او در این کتاب 579 صفحه‌ای زندگی پشت پرده‌اش را عیان می‌کند. زندگی شخصی او پر از آدم‌های عجیب و غریب و رنگارنگ بود؛ آدم‌هایی که کمتر کسی در زندگی‌اش شانس و اقبال مواجه شدن با آنها را دارد. اما نمی‌توان زیاد هم به این کتاب به عنوان یک اتوبیوگرافی نگاه کرد، گاهی وقت‌ها این اثر به یک رمان تنه می‌زند، در حقیقت می‌توان این اثر را رمانی با تکیه بر زندگی واقعی مارکز دانست. در این کتاب می‌توان شهر رویایی ماکوندو را پیدا کرد. خواننده در این اثر با پدربزرگ محبوب‌اش آشنا می‌شود پیرمردی که در رمان «کسی برای سرهنگ نامه نمی‌نویسد» پیشتر با آن مواجه شده‌ایم. مارکز دست روی تاریخ دلخراش کلمبیا می‌گذارد. او تقاضاهای بیشمار گفت‌وگو را رد می‌کند؛ می‌گوید: هنوز 2 جلد دیگر باقیمانده است و وقت تنگ است.




روزنامهء هموطن سلام http://www.hamvatansalam.com
آدرس خبر : http://www.hamvatansalam.com/news35156.html