جمعه 31 فروردين 1403

 
 
     
 
     
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
آگهي درهموطن 
اخبار در موبايل 
آرشيو روزنامه 
تماس با ما 
توصيه روز
:: بازار کامپيوتر ::
معرفی تبلت چهار هسته‌يی شرکت ASUS‎
:: نکته آموزشی ::
چگونه گوشی اورجینال را از تقلبی تشخیص دهیم؟

اخبار داخلی فرهنگ و هنر سينما ازدواج موقت است بين کارگردان و فيلمبردار

 
 

چهارشنبه 22 تير 1384

سينما ازدواج موقت است بين کارگردان و فيلمبردار

 
 

نام فيروز ملک زاده با «آرامش در حضور ديگران»، « دونده»، «باشو»، «مسافر» و «مادیان» بر قله سينمای ايران نشسته است .

سينما ازدواج موقت است بين کارگردان و فيلمبردار
نام فيروز ملک زاده با «آرامش در حضور ديگران»، « دونده»، «باشو»، «مسافر» و «مادیان» بر قله سينمای ايران نشسته است . او که از سال 64 از ايران مهاجرت کرده، اکنون بعد از آمدن ها و رفتن ها می خواهد در ايران کار کند اما...گفت‌وگوی پروانه ستاری خبرنگار سايت خبری خانه هنرمندان ايران، را با او در ادامه بخوانيد... با این یادآوری که برای کوتاه کردن حجم مصاحبه پرسش‌ها را به کلی حذف کرده‌ایم و خود ملک زاده راوی گفت و شنود است. مردی که می‌گوید: در بازگشت به ایران دلم شکست، همان طوری که قبلا هم شکسته بود
کیستم
متولد سال 1324، مختاريه تهران، 6 ماه ديگر 60 سالم می‌شود. با سينمايی به نام سينما مختاریه كه نمی‌دانم هنوز هم هست يا نه به دنيای سينما آمدم. اگر به سينمای ايران نگاه كنيد، تقريبا كل سينمايی‌های ايران از مختاريه‌ بيرون آمده‌اند. من 16 ساله و برادر 14 ساله‌ام عكاسخانه داشتيم چون پدرم نقاش بود و عكاس و از همان سنين به دنبال تئاتر رفتيم. وقتی به سينمای حافظ نو اشاره شد، من بغض كردم چون كارمان اين بود كه در آنجا عروسك‌‌های خيمه‌شب‌بازی‌ را تماشا كنيم، لباس‌هايی كه برای تئاتر جمع كرده بودند ببينيم. شايد به نوعی خون می‌كشد. پدرم مدتی برای تئاتر متن می‌نوشت يا دكورمی‌ساخت، به هر حال به نوعی آلوده اين قضايا بوديم.
اولین کار
اولين كار مستقل نورپردازی فيلم‌ام «آرامش در حضور ديگران» آقای ناصر تقوايی است، كه هنوز هم به عنوان نورپردازی يا فيلمبرداری كلاسيك قابل‌بحث است. فيلمبردار منصور يزدی بود. به هر حال اين طور كار سينما شروع شد و آن زمان سينما توام با مسائل سياسی بود. من با دوستانم در سال 42 زندان رفتيم كه به اشتباه ما را آنجا بردند، زندگی ما در اين‌ آشنايی‌ها شكل و فرم تازه‌ای گرفته بود. مثلا با آن 6 نفر كه در تپه‌های اوين كشته شدند با هم هم‌كاسه بوديم و با دكتر حبيب‌الله پيمان در زندان بوديم.
علی حاتمی از بچه‌محل‌های خودمان بود و مدتی دستيار او بودم. به اين نتيجه رسيدم كه كار فيلمبرداری بيشتر راه دست من هست. سال 49 به عنوان دستيار، فيلمبردار كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان شدم. با آقای فخيمی و حاتمی سال‌های پيش از آن كارهای تبليغاتی كرده بوديم. بعد از 1 سال شروع كرديم به كارهای اداری كانون. سال 51 مدرسه فيلمسازی كانون را با همكاری احمدرضا احمدی راه انداختيم. در كتابخانه‌های مدرسه با بچه‌ها صحبت می‌كرديم و حركت در سينما را برای آنها توضيح می‌داديم. ادامه داديم. سال 51 فيلم‌های مستندی برای كانون ساختم. مستندهای من هر زمينه‌ای كه فكر كنيد دارد، مثلاً سال 56 با آقای عسگريان با 6 دوربين تعزيه كار كرده بودیم. كارهای drama و داستانی زياد داشته‌ام. سال 52 و 53 رسما به عنوان يك كارگردان فيلم‌های داستانی كودكان اسم‌ام را اعلام كردند.
پيری 3 ايراد دارد: اولی فراموشی اما دو تای ديگر را يادم نيست. شايد همان سال مسافر كيارستمی را گرفتم. با آقای بيضايی در فيلم «عمو سيبيلو» به عنوان دستيار فيلمبردار و تهيه بودم وتا «غريبه و مه» ادامه داشت. نيم ساعت جنگ‌های آخر را من گرفتم، البته با راهنمايی‌های آقای فخيمی و مستقل پشت دوربين ايستادم. رسما از سال 53، در كار فيلمبرداری استخدام شدم و فيلم های «گردش در يك روز خوش آفتابی»، «مسافر» ، «دوباره نگاه كن» و فيلم «انتظار» را مستقلا کار کردم. فيلم انتظار به نظر من اولين فيلم زيبايی بود كه ديده بودم. بعدا
 

" تاسف می خورم که از کسانی مانند نعمت حقيقی، مهرداد فخيمی و منصور يزدی (اولين مدير فيلمبرداری كه با او كار كردم) كسی كه دوسال پيش در آلمان فوت كرد، استفاده نمی كنند، چون دنيايی از تجربه و فكر هستند... "

 
 
وقتی نگاه می کنی نمی‌توانی تصميم بگيری كه خوب بود يا بد. عكس‌العمل‌های مردم مشوق من بود.
تاسف می خورم که از کسانی مانند نعمت حقيقی، مهرداد فخيمی و منصور يزدی (اولين مدير فيلمبرداری كه با او كار كردم) كسی كه دوسال پيش در آلمان فوت كرد، استفاده نمی كنند، چون دنيايی از تجربه و فكر هستند. سر فيلم داش آكل سال 49، من خيلی به كارهای او دقت می‌كردم. می‌گفتند فيروز نورپردازی خوبی دارد. احمدرضا احمدی هم می‌گفت فيروز زومش هم بد نيست. به متن نگاه می‌كرد و جاهايی می‌ايستاد و بعضی جاها پا به زمين می‌كوبيد. قدش را بلند و كوتاه می‌كرد و من می‌فهميدم كه چه لنزی را در نظر دارد. اندازه و ارتفاع دوربين تاچه حد بايد باشد و دوربين در چه زاويه‌ای بايد باشد. اول بايد ياد بگيريم بخش عمده‌ سينما همان پولتيك آن است. يعنی بدانی كجا حرف بزنی و كجا نه. فيلم «انتظار» امير نادری به عنوان بهترين فيلمبرداری رنگی 10 سال گذشته در جهان سوم انتخاب شد، كار برجسته‌ای بود. در كار نقطه‌نظرهای خود را برای هم بيان كرديم كه تمام نورها و كارهای بيرون‌مان امپرسیونيسم بشوند. مثلاً شبيه كارهای ونگوك. يعنی دو سبك كاملاً‌متفاوت. من و امير تلاش خودمان را كرديم و اين كار انجام شد. يعنی ما می‌گوييم سينما يك ازدواج موقت است بين كارگردان و فيلمبردار. این‌كه همديگررا درست بشناسيم و برای هدف مشترك خود برنامه‌ريزی كنيم.
سال 54 از كانون پرورش فكری كودكان بيرون آمدم. علت آن هم اخلاق بد من بود خودم هم می‌دانم. فيلم خوبی به نام «هفت‌تيرهای چوبی» ساخته می‌شد به كارگردانی «شاپورغريب». قرار شد كه شروع كنيم. اما من گفتم كه كار نمی‌كنم. به هر حال نشد آن را كار كنم. قرار شد كه يك بورس ديزينی‌لند هاليوود به ما بدهند و 6 ماه دوره‌ای داشته باشم. البته بورس بابل را به من دادند. گفتند علی‌الحساب تو برو آنجا و آن 6 ماهی را كه قرار بود كه به ما بدهند بين سه نفر تقسيم كردند.
مستند
بيشتر به كارهای مستند علاقه‌مند بودم، اما كارهای داستانی بيشتر انجام دادم. فيلم ديگری با نادری كار كردم با نام «دونده» در بندرعباس همزمان با شهريورماه 58 كه به دلايلی متوقف شد. چيز خاصی نبود، اما آن را توقيف كردند. در زمان انقلاب فيلم بلندی را به نام «خط سرخ شهادت» ساختم، كه از مسائل و روند انقلاب بود و در آن مقطع پر بلبشو تمام گروه‌ها فعاليت داشتند و به هر حال به نوعی در حركت انقلاب نقش داشتند. ساختن آن تقريبا از شروع انقلاب بود و قرار بود در سال 58 در اولين فستيوال ميلاد كه نصفه كاره انجام شد، به نمايش درآيد. ما فكر می‌كرديم فيلمی كه ساخته‌ايم بی‌طرفانه است. ولی درست در همان آغاز فستيوال ميلاد مشکلاتی پيش آمد که ما ديديم كه اگر بخواهيم در آن زمان اين فيلم را به نمايش بگذاريم، مسائل جانبی بسيار زيادی را به همراه خواهد داشت. من فيلم را پيش خودم نگاه داشتم، برای اين كه شرايط نبود بايد بازبينی مجدد می‌شد. در خلال اين مسئله دو كار انجام دادم. دو فيلم عروسكی از تئاتر چين در ايران كار كردم.
فرهنگسرای نياوران
فرهنگسرای نياوران سال 56 آماده شد و 57 شروع به كار كرد. اولين فرهنگسرای ايران بود و بعد از آن موزه‌ آبگينه و سفالينه ساخته شد. من از سال 57 در فرهنگسرای نياوران مشغول به کارشده بودم برای نورپردازی باله. قبل از انقلاب كار مستقل ديگری انجام دادم به نام «شاه رفت» برای روزی كه مردم برای رفتن شاه به خيابان‌ها ريختند. بااصلانی چهار فيلم « كودك و استثمار » را كار كرديم. كهك بخش از آن فقط در مسكو نمايش داده شد و در بين 123 كشور كه در كارهای كودك و استثمار موضوع بود جايزه اول را گرفت. با آقای مقدسيان و آقای اصلانی سال‌ها كار كرديم. زبان هم را می‌فهميديم. 3 تا از كارهايمان توقيف شد. چون بعضی اوقات بعضی كارها شرايط ايجاب می‌كند و توقيف می‌شود.
در موقعی که من با آقای اصلانی و مقدسيان و كامران شيردل کار می کردم، بچه‌ها خبر می‌دادند از شهر كه مثلا فلان جا درگيری شده. خود را به سرعت به آنجا می رسانديم . يادم می آيد يک بار با آقای شيردل جلو در اصلی دانشگاه يك سری از افراد به گروهی نظامی در حال حركت سنگ پرتاب كرده بود. سرگردی پياده شد و آمد كلت را درآورد. دوربين در دست من بدون حركت مانده بود .او بدون دليل مغز نفر بغلی من را نشانه رفت و زد كه به درخت پاشيد. به شيردل گفتم كه ديدی چه عكسی را از دست داديم. به من فحش داد و من گفتم كه فقط می‌توانستم اين عكس را بگيرم من كه نمی‌توانستم جلو او را بگيرم.
زمان تاريخی را نبايد از دست بدهيم. بيست و دوم بهمن صبح آنقدر من را زده بودند
 

" در اسپانیا بودم كه در روزنامه‌ها دیدم نقشه ايران را كشيده‌اند كه تانك‌ها جلو رفته‌اند ، مثل اين كه موش‌خوردگی ايجاد شده باشد و فهمیدم كه جنگ شروع شده‌... "

 
 
كه چرا از ما فيلم می‌گيريد. شما فيلم می گيريد كه ما را شناسايی كنيد. وقت آمدن امام مردم فكر می‌كردند كه ما كاره‌ای هستيم مثلا گرداننده تظاهرات. برای اين‌كه تا جريانی پيش می‌آمد ما آن را به نمايش می‌گذاشتيم. فكر می‌كرديم كه مفيد است. در جبهه هم همين كار را می‌كرديم.
جنگ
در اسپانیا بودم كه در روزنامه‌ها دیدم نقشه ايران را كشيده‌اند كه تانك‌ها جلو رفته‌اند ، مثل اين كه موش‌خوردگی ايجاد شده باشد و فهمیدم كه جنگ شروع شده‌.
در آغاز جنگ به جبهه رفتيم که مستندهايی درباره عوارض ناشی از جنگ و يك سری مستند خبری بگيريم كه به نظر من سال اول جنگ بهترين فيلم مستند جنگی از ايران پخش شد. فيلمی به نام «اسكله‌های نفتی البكر و خورالاميه» هليكوپترهای ايرانی روی اسكله‌های نفتی عراق می‌نشستند. روی هر اسكله چند تن تی‌ان‌تی می‌ريزند واسكله‌ها را منفجر می‌كنند. من واقعا امداد غيبی خداوند را ديدم. هوا مه شد هليكوپترها از روی آب از فاصله‌ 3 متری راه افتادند. تی‌ان‌تی ها را بستند. همه كارها را كردند چرا كه ما روی سرمان ميگ‌های عراقی را می‌ديديم. ما می‌ديديم به راحتی هليكوپتر را روی آب می‌زنند ولی ما در همان مه 3 متری پنهان شديم، به نوعی امداد غيبی برای ما بود. كار را گرفتيم و آورديم و بلافاصله پخش كردند. 5 روزی كه عراقی‌ها محاصره كرده بودند ما در داخل آبادان و در محاصره گير افتاديم. اتفاق بسيار جالبی است، باعث سقوط نكردن آبادان همين گروه 6 نفره بود. آقای مقدسيان، همايون پايور، چنگيز صياد (صدابردار)، حسن آقا كريمی (مدير توليد و كارگردان)، و آقای تندگویان و بنده كمك‌ها را از بين عراقی‌ها داخل برديم. به طوری كه پشت سر ما آقای تندگویان را گرفتند. و جلو ما ستون 300 نفری را با موشك زدند و همه ذغال شدند. مهمات را به آبادانی‌ها كه حتی يك گلوله هم نداشتند رسانديم. تا بالاخره موفقيت ايران را بعداز 8 سال ديديم.
ايران
الان بعد از بيست و چند سال كار بسيار شخصی و كوچكی كه با مجوزهم بوده، توقيف شده‌است. دلم شكست همان‌‌طور كه قبلا هم شكسته بود. تا كنون 17 تا دراما گرفتم خارج از كشور ولی هيچكدام من را ارضا نمی‌كند. اينجا متولد شديم و بزرگ شديم و با فرهنگ آن همخوان هستيم. من اميدوارم بودم كه تتمه عمرم را در اينجا ماندگار شوم. آنجا البته دو روز صحبت می‌كنيم و روز سوم هم كار را می‌گيريم. اما اینجا برای مجوز بايد يك سال بدود و در نهايت جواب هم به او ندهند ولی دوست ديگری همزمان در عرض يك ربع با يك تلفن، خلاصه داستان را در 6،5 خط می‌نويسد و در جا جواز را می‌گيرد. چيزی عوض نشده است و مسائل ديگری هم اضافه می‌شود.
کوچ
شاید آن‌ موقع فكر می‌كردم كه كار درستی است. داستان از این قرار است كه در سال 62 يا 63 به من جايزه‌ بهترين فيلمبردار را برای فيلم «گل‌های داوودی» دادند. من دلم می‌خواست كه بقيه كار كنند من هم كار كنم. ولی بهتراز آن فيلمبرداری فيلم همشهری آقای كيارستمی بود. در بين آن 6 فيلمی كه در فستيوال دارم به اين فيلم‌ام از همه بيشتر علاقه‌مند هستم.
بعد فيلم ماديان را با علی ژكان كار كردم. با او كارهای بسياری را مشتركا انجام داده بوديم. سر غريبه و مه و سمك عيار دورادور و سربداران خراسان را من و ژكان و عبدالله غيابی و پرتوی به عنوان مدير تهيه و توليد قبل از انقلاب شروع شروع كردیم كه بعد از انقلاب تغيير يافت. با ژكان همكاری كردم و به هر حال داستان تلخی بود. 3 بار نيم ساعت آخر فيلم را عوض كردم. به هر حال نمايش داده شد. خبر از هيات ژوری رسيد كه 9 تا از جايزه‌های فيلم مال فيلم ماديان است. به دوست عزيزم گفتند نه به من نه به ژكان نه به خانم تسليمی و نه به فلان و فلان جايزه نمی‌دهند وگفتند به نوعی دسته بندی است. خارج از مسابقه گذاشته بود.
بعد از فيلم‌ «آب، باد، خاك» ، نادری رفته بود به نيويورك. به اعتراض نزد آقای بهشتی رفته بودم وگفتم به من چه ربطی دارد كه او مسئله دارد، من می‌خواهم فيلم دونده درمسابقه شركت داشته باشد. بعد از اين همه مدت جمله‌های آن از ذهنم پاك نمی‌شود. گفتند «شما‌ها حرفه‌ای هستید و بهتر است كه این‌كار‌ها را نكنید».من دلم می‌خواهد فیلم‌هایی كه‌ می‌سازم هرسال مطرح شود.نه فيلم ماديان منصفانه بود، نه فيلم دونده.در حالی‌كه شروع سينمای ايران بعد از انقلاب، با 2 فيلم باشو و دونده بود. اين 2 فيلم
 

" الان بعد از بيست و چند سال كار بسيار شخصی و كوچكی كه با مجوزهم بوده، توقيف شده‌است. دلم شكست همان‌‌طور كه قبلا هم شكسته بود. تا كنون 17 تا دراما گرفتم خارج از كشور ولی هيچكدام من را ارضا نمی‌كند... "

 
 
در فستيوال‌های خارجی جايی باز كرده بود كه در هر فستيوال خارجی می‌گويند كه حتما ‌بايد يك فيلم ايرانی باشد. برای اين فيلم 6 ماه سراسر جنوب را گشتيم. عكس گرفتیم كه اين 500 يا شايد بيشتر عكس‌ها را به هم می‌چسبانيم. پرش زمانی آنها را از لحاظ رنگ و كيفيت نمی‌توانید درك كنيد. اين فيلم به عنوان فيلمبرداری در سراسر دنيا تدريس می‌شود. من در استراليا سالی 3 بار تا 4 بار در دانشگاه‌های مختلف برای مردم درباره این فیلم سخنرانی می‌كنم، چه‌طور شد كه در ايران اين فيلم يا ماديان كنار گذاشته شد! نوروز همان سال به انتخاب مردم و به انتخاب منتقدين بهترين فيلم سال شناخته شد با 95 درصد آرا. چرا بايد اين فيلم رامخفی كنند؟
دعوای اصلی سر باشو بود. درست است كه اين فيلم را بدون مجوز از وزارت ارشاد ساختیم، اما آن زمان اساسنامه كانون می‌گفت كه تایید خود هيات مديريت يا كسانی كه قصه‌ها را می‌خوانند برای ساختن فيلم كافی است. و چون شرايط جنگ حاكم بود با احتياط زيادی انجام گرفت و چون هميشه در بطن كار بودم ، از آشپزی برای گروه گرفته تا مديريت يا تهيه‌كنندگی در فيلم، شرايط را می‌دانستم.
فيلم بايد در 35 روز كاری تمام می‌شد، اما به علت باران درحين فيلمبرداری در 38 روز به پايان رسيد. همزمان با آن فيلم بسياری فيلم‌های ديگر هم ساخته شدند كه يك دهم دردسر و مسائل آن فيلم را نداشت. ما فيلم را با 2 ميليون و 800 هزار تومان ساختيم. در صورتی كه همزمان فيلم‌های آبكی‌ای با 6 يا 7 ميليون اين كار را كردند.
بعد از آن با تمامی مشکلاتی که وجود داشت به استراليا رفتم. 5 سال اولی كه وارد استراليا شدم زبان بلد نبودم و رانندگی تاكسی می‌كردم. مسافران به من انگليسی ياد دادند. آن هم محدود. ما به آن می‌گوييم زبان كارخانه‌ای بدون زمان بدون درستی گرامر فقط در حد فهميدن. اولين سوال آنها اين بود كه كجايی هستيد؟ اگر حوصله داشتم كه می‌گفتم ايرانی هستم. چون زبان انگليسی را هم به طور كامل بلد نيستم.
همکاری با يک ان ـ جی ـ او
موسساتی هستند كه فيلم‌های خام می‌خرند و وابسته به جای بخصوصی نيستند. فيلم‌هايی كه می‌گيرم متعلق به خودم هستند. با موسسه‌ای قرارداد داشتم كه می‌گفت هر چقدر می‌خواهی بگيری بگير و گرفتيم و در نهايت آنها را به عنوان آرشيو استفاده می‌كنند. وقتی كه می‌خواهند به آن استناد كنند تمام ديالوگ‌ها و موضوعات را می‌نويسند. مثلاً راجع به مقدونيه يا نژادها يا درگيری مسلمانان و مسيحيان. حالا جايی با راشين ارتودوكس‌ها جدال دارند. جای ديگر با گريك ارتودكس‌ها. حالا اينها ظاهرا ارتدوكس‌اند ولی در آمريكا بوش را كليسا به رئيس‌جمهوری رسانيد. من آدم سياسی‌ای نيستم اما تمام اعمالشان سازمان‌يافته است. آمريكا كاری به ايران ندارد فقط و فقط به نفت و سرمايه‌های اين كشور چشم دوخته است. عربستان كه پولدار ترين كشور دنياست، يكباره به بدهكارترين آنها تبديل می‌شود. اين دو سال اخير را بايد برای سينما فاتحه خواند، چون ديگر چيزی برای گفتن ندارد. خانه‌ هنرمندان ايران اكنون دورادور سينمای مستند را حمايت می‌كند يا سازمان گردشگری و ميراث فرهنگی و ...
گلايه
چند سال پيش برادرم از روی كرين در فيلم شيخ بهايی افتاده بود. تقريبا تمام استخوان‌های دست راست او از بين می‌رود و ... بيمارستان می‌گويد كه به سختی ضربه خورده‌است.آنها قطع اميد كرده بودند، اما گفتند كه 24 ساعت او را نگاه می‌داريم. استخوان‌ها را سرهم می‌كنند بعد می‌بينند چند قطعه از استخوان‌ها نيستند، بالاخره با پلاتين آنها را هم درست می‌كنند. تهيه‌كننده آن آقای كاسه ساز بودند كه به ملاقات برادرم می‌آيند. ديدار فقط برای دلجويی نه برای تصفيه حساب بود و قرانی را به ما ندادند. می‌‌خواهم بگويم كه اينجا كوچكترين امنيت شغلی‌ ندارد.
تهیه‌كنندگان خارجی
تهيه کننده خارجی باید از كانال بنیاد فارابی بيايد يا بعضی فيلم دزدكی می‌سازند يعنی ضابطه برقرار نيست. فيلم‌ها را از اينجا به خارج می‌برند به بهانه شستن نگاتيو و...
چه خوب می‌شود اگر سيستمی برقرار شود كه فارابی و ارشاد فقط خدمات بدهند نه پيشنهاد شراكت در مرحله آخر. يعنی حالا كه دو تا مشتری پيدا كرديد ما هم هستيم. يك فيلم 10 دقيقه‌ای را كه بتوانی از ماهواره بگيری و مثلا در discovery channel آن را بخواهند پخش كنند، برای 10 دقيقه فيلم هيچ چيزی ندهند 20 هزار دلار می‌دهند، و تو با آن پول می‌توانی چند فيلم بسازی و حمايت كنی جوانان را برای كار بيشتر. من منتظرم اگر اين اتفاقات است شخصی بشود؛ يعنی بهره‌برداری شخصی باشد. همان‌طور كه اين بدعت را در كانون پرورش فكری كودكان ايجاد كرديم، ...

 
 
   
 
تحليل
:: اقتصادی ::
شارژ اضافی ۱۲۰هزار تومانی «یارانه‌ها» ذخیره نمی‌شود/ نحوه بهره‌مندی از این شارژ
:: فناوری اطلاعات ::
آغاز دور جدید حراج شماره‌های رند همراه اول
:: روی خط جوانی ::
چه زمانی برای اولین بار بگوییم "دوستت دارم"
:: ورزش ::
همه چیز درباره خویچا کواراتسخلیا، مارادونای گرجستانی
:: فرهنگ و هنر ::
قلم مقدس به‌دنبال معرفی اسوه برای نسل خبرنگاران است
:: حوادث ::
مرد تهرانی زن سابق خیانتکارش را کشت و خودکشی کرد

 
     
   
     
     
    ::  تماس با ما  ::  درباره ما  ::  sitemap  ::  آگهي درهموطن  ::
کليهء حقوق متعلق است به روزنامهء هموطن سلام. ۱۳۹۳ - ۱۳۸۳
طراحی و اجرای سايت : شرکت به نگار