|
توصيه روز |
|
|
:: بازار کامپيوتر :: |
|
|
:: نکته آموزشی :: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
نو سازی , شنبه 15 دي 1386 |
|
"نیما یوشیج" آن گونه که بود |
| | |
| نشان تام و تمام غربت بزرگ نیما همین که دست کم تا سال 1369، یعنی سه دهه پس از درگذشت او، یادداشتهای روزانهاش برای نخستین بار به چاپ میرسد |
غربت تقدیر مشترک شاعران است؛ اما نیما از غریبترین شاعران قرن ماست. آئینهدار غربتها و غرابتهای بیانقطاع تا پایان عمر. نه تنها در شعر، در زندگی رازگونش نیز که سرشار از آوارگی و تلخی و تنهایی و شگفتی است. نشان تام و تمام غربت بزرگ نیما همین که دست کم تا سال 1369، یعنی سه دهه پس از درگذشت او، یادداشتهای روزانهاش برای نخستین بار به چاپ میرسد.
بسیاری بر این گمان بودهاند که زندگی و شعر نیما را باید در دایرهای تنگ از تحزبها و تعصبهای مارکسیستی و تودهای تاویل کرد! در این میان برخی با تکیه بر مکالمهی نیما با حافظ در پارهای از منظومهی "افسانه"، روح شعر او را به اندیشهی الحادی ماورای بحار، گره میزنند و برخی با استناد به اشاره نیما به تاثیر پذیریاش از زبان و ادبیات فرانسه در ایام تحصیل در مدرسهی فرانسوی، مبدا و معاد شعر و نگرهی شعریاش را غیر ایرانی و گاه ضد ایرانی میخوانند و گروهی دیگر با ادعای پایان تاریخ مصرف راه و نگاه نیما و شعر نیمایی در گسترش طنز و هزل، کم توفیق نبودهاند.
یادداشتهای روزانه نیما نوشتههای دههی پایانی عمر نیماست. از تیر ماه 1329 تا آذر 1338 یک ماه مانده به سفر ابدی نیما در 62 سالگی. و با این وصف بی شک فصل الخطاب همه حرف و حدیثهایی است که دیگران درباره شعر و شخصیت و عقاید نیما ساخته و پرداختهاند. حتی میتوان گفت تبصرهای است قاطع و انکار ناپذیر بر تمام شعرها و نوشتههای پیشین نیما که در روشن ساختن نقاط تاریک و زوایای مبهم آنها کارساز خواهد بود.
نیما در این مکتوب مهم فقط و فقط یادداشت مینویسد و بس، گاه به جدّ، گاه به طنز، گاه به هجو و گاه درآمیزهای از همهی اینها. سریع و تلگرافی مینویسد و بیشیله و پیله. دغدغهی زیبایی نثر ندارد. در حاشیهی بسیاری از این یادداشتها، تاریخی ذکر نشده است و تنها از ترتیب و توالی آنها میتوان دریافت که در حوالی چه سالهایی نوشته شده است. با این همه و به رغم پریشانیها و پراکندگیها، نیما واقف است که این سطرهای شتابزده و مشوش، یادداشتهایی است «برای آیندگانی که به مطالعه و بررسی اوضاع و احوال او میپردازند». این اشارهی نیما در ابتدای یادداشتهاست، به نشانهی عمد و آگاهی در قلمی کردن چنین سطرهایی که روزی سرگشاده خواهد شد و از انبان اوراق آقای علی اسفندیاری به کوچه و بازار ادبیات راه خواهد یافت.
جالب اینکه او در این یادداشتها بیآنکه تقدس پیشه کند، به اشاره و صریح، وضع حال خلوتهای خود را نیز باز میگوید. اینکه به ضرب تخدیر مینویسد، اینکه تنگدستیاش شانه به شانه برخی تکدّرهای درونی است، اینکه به رغم وقوف به عظمت و رهگشایی گامهایش در آیندهی شعر و ادبیات فارسی، از تحقیرها و تخفیفها آزار میبیند و از ناجوانمردی پیرامونیان درهم میشکند و اینکه سادهدلی و بیدست و پاییاش در فروبستگی کار معاشش نقشها داشته و ...
تنها یک وجه شخصیتی نیما در این یادداشتها چندان بازگو نمیشود و آن وجه سیاسی مواضع اوست، آن هم در سالهای پرالتهاب قبل و بعد از کودتای 28 مرداد 1332 . یادداشتهای نیما از کنار کودتا بیهیچ اشارهای میگذرد. انگار از آن طوفانها هیچ نسیمی به خلوت نیما راه نمییابد! حتی از "میرزادهی عشقی" و شهادت غریبانهی آن شاعر شوریده به دست ایادی رضاخان میرپنج ذکری نیست؛ حال آن که انتشار بخشهای نخست "افسانه" به دست میرزادهی عشقی در روزنامهی قرن بیستم صورت پذیرفته و نامههای نیما به میرزاده گواه رفاقت عمیق آنهاست.
راز سکوت سیاسی نیما در این یادداشتها چیست؟ به گمان من سکوت او از سر هراسی است که در رهگذر سالیان، اندک اندک در دل او رخنه کرده است. پس از سرکوب نهضت جنگل و گم شدن برادر محبوب نیما، لادبن، در گریز به بادکوبه و اقتدار خونبار رضاخان میرپنج با خاموش کردن همهی صداهای آزادیخواه از جمله شهادت شاعرانی چون "میرزادهی عشقی" و "فرخی یزدی" و سکوت و تسلیم دیگرانی چون "ملک الشعرای بهار" و به ویژه پس از یکی دو بار احضار و زندانی شدن و بازرسی منزل نیما در واگویههای خصوصیاش میخوانیم: «اگر دولت از من حمایت میکرد؛ من چندین قرن برای ایران عزیز افتخار فرهنگی ایجاد میکردم. اما دولت مامورش را به در خانهی من میفرستد که تو اسلحه داری؟! من باید حواسم مشوش باشد که دولت پلیس ندارد. اگر دولت پلیس قابل داشت مرا شناخته بود.»
روایت جلال آل احمد (همسایهی همان سالهای نیما) دامنههای هراسی را که به دل نیما افتاده بود، بیشتر آشکار میکند: «هیچ یادم نمیرود که وقتی "خانلری" از حاشیهی دستگاه "علم" به معاونت وزارت کشور رسید؛ پیرمرد یک روز آمد که:
- مبادا بفرستند مرا بگیرند که چرا شعر را خراب کردهای؟ البته بازی درمیآورد، اما در پس بازی درآوردن وحشت خود را هم میپوشاند. خانلری که سناتور شد، این وحشت کودکانه دو چندان شد. (ارزیابی شتابزده . تهران . رواق. اسفند 1357. ص 46)
بازخوانی بخشهای اصلی نگرش و نگارش نیما یوشیج در این آخرین یادگار خالی از لطف نیست:
رنجهای نیما
سال شصتم عمر من است. چقدر خفیفم. به اندازهی یک پیش خدمت حقوق میگیرم. آن هم در این دو سه سال و سابقا شصت تومان حقوق من بود. با همهی وارستگی خودم باید بگویم برای سیر کردن شکم، چقدر باید خفّت برد. من با پیشخدمتی در این اداره خیلی خفیف شدهام. من نردبان ترقی عدهای هستم. گرسنهای هستم در قبرستان. بی سروسامانی هستم که هیچ چیز در این دنیا ندارم... من استادم برای مردم. من استادم که نفهمند چه چیز مرا خرد کرده است...
ایمان نیما
زندگی با آزادی خوب است و آزادی با حفظ آزادی دیگران. آزادی، آزادی از نفس شریر است و آزادترین مردان پس از محمد(ص) مولای متقیان علی(ع) است.
باید مشربی داشت. مذهبی داشت. شخصیت فکری خاصی داشت؛ چنانکه قدما داشتند و بعدا هنر، ابزار بیان آن باشد. اقلا آدم و با اخلاق حسنه باشیم. باتقوا و با ایمان باشیم. و الا صد سال هنر نباشد که نباشد؛ زیرا خطرناکترین مردم به عقیدهی من هنرمند بیهمهچیز است.
از من میپرسند استالین انسان کبیر است یا حضرت علی (ع)؟ هزار و چند سال گذشته است که بشریت به علی افتخار میکند. از استالین چند سال گذشته است؟ احمقها نمیدانند تاریخ هم مثل انسان جوانی و پیری دارد. بگذار صد سال از استالین بگذرد؛ بعد.
در یادداشتهای روزانه اشارههای فراوانی در این باره میتوان یافت از جمله اشاره به ماجرای خانلری و رونویسی از نثر نیما که به تاثیر از قرآن مجید نوشته شده، یا اشاره به سید موسی صدر یا سخنرانی شب اول احیای [شهید] مرتضی مطهری و یا مراودات نیما با علامه حائری مازندرانی.
ملیت نیما
من میل دارم در یک مزبلهی وطنم ایران بمیرم. در همان مزبله خدمت برای اهل وطنم بکنم... من در اینجا زاده شدهام و برای وطن باید جان بدهم؛ ولو گرسنگی بخورم. گرسنگی من سیری است. اگر گفتهام «یا رب آبشخورم انداز به سامان دگر!» گله گذاری است. امیدورام هیچ وقت آبشخور من از این ناحیه عوض نشود... نفرین من به فرزند من اگر زادبومش را ترک کند. من میمیرم و هر نفس که میکشم به یاد زادگاه خود هستم. من ایرانی را بر همهی ملتها ترجیح میدهم.
سیاست نیما
همه جور توهین و بیحرمتی را در این کشور نسبت به خودم دیدم. من جمله اسم تودهای که به روی اسم من گذارده شده است. فحش از این بدتر در این کشور ندیدم که به من تودهای بگویند... دلیل عقبماندگی من در زندگی، باعث آن پیشوایان حزب تودهاند. میگویند کافر همه را به کیش خود پندارد. احمقها خیال میکردند من تودهای هستم... اما آدم آزاده به کسی و به فرقهای سر فرود نمیآورد. او فقط حقایق را تصدیق میکند و بس...
امشب امامی اینجا آمد. حالا دارد برای من مرشدی می کند. میگوید بیشتر از این کتب اجتماعی بخوانید که کمونیست حسابی بشوید! من کمونیست حسابی نخواهم شد. من کمونیست نیستم. میدانم که بعضی افکار من به آنها نزدیک میشود؛ اما میدانم که آنها بسیار نقطههای ضعف دارند و عمده مادیت غلیظ آنهاست... من بزرگتر و منزهتر از این هستم که تودهای باشم... این تهمت دارد مرا میکشد. من دارم دق میکنم از دست مردم»
دوستان نیما
علی اسفندیاری در روزنوشتهایش از بسیاری اطرافیان و همروزگاران خود به صراحت انتقاد میکند و آنها را به سبب تمام نامرادیهایی که در حق او روا داشتهاند، نکوهش مینماید. این بخش به راستی غالب یادداشتهای روزانه را در بر میگیرد؛ تا جایی که از میان تمام مرتبطین، تنها دو سه نفر در دایره احترام و محبت نیما باقی میمانند. صادق هدایت، خانلری، آل احمد، اخوان ثالث، ابتهاج، سیمین دانشور، سهراب سپهری، نظیری کرمانشاهی و شاملو از این جملهاند.
نیما چنانچه خود پیشترها نوشته بود:« هر آدمی آنقدر تنها میشود که بمیرد.» در اوج تنهایی چشم بر دنیا بست. آخرین یادداشت به تاریخ 11 آذر 1338 نوشته شده؛ دو روز پیش از درگذشتش. پس از آن دکتر "محمد معین" محبوب نادیدهی نیما، وصی اول او میشود و به انضمام "جلال آل احمد" و دکتر "ابوالقاسم جنتی عطایی" به رغم تلاشهای بسیار، آنگونه که باید و شاید به تدوین و نشر آثار نیما توفیق نمییابند. پس قرعهی فال به نام مرحوم "سیروس طاهباز" زده میشود که عاشقانه از راه میرسد و مشتاقانه سالهای سال برگهای پراکندهی نیما را به سامان میرساند و جوانمردانه، بی دخل و تصرف، نشر میدهد. آخرین حلقه از آثار پر ارج نیما همین یادداشتهای روزانه است که نشر آن حسن ختام کار و زندگی طاهباز قرار میگیرد.
شک ندارم که بدون این یادداشتها کار و تلاش سی سالهی طاهباز، ابتر تلقی میشد و هالهای از پندارها و تهمتها و شایعهها، همچنان بر شعر و شخصیت نیما سایهافکن باقی میماند. شگفت نیست که به رغم اهمیت بسیار این یادداشتها در معرفی درست نیما، انتشار آن با سکوت گسترده و معنادار بسیاری از شاعران و منتقدان پر سر و صدای معاصر مواجه میشود که بنا به رویهی معتاد، گاه از کاه کوه ساختهاند.
| | | | | | |
|
|
تحليل |
|
|
:: اقتصادی :: |
|
|
:: فناوری اطلاعات :: |
|
|
:: روی خط جوانی :: |
|
|
:: ورزش :: |
|
|
:: فرهنگ و هنر :: |
|
|
:: حوادث :: |
|
|
|
|
|
|
|
|
|