يكشنبه 12 مرداد 1404

 
 
     
 
     
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
آگهي درهموطن 
اخبار در موبايل 
آرشيو روزنامه 
تماس با ما 
توصيه روز
:: بازار کامپيوتر ::
معرفی تبلت چهار هسته‌يی شرکت ASUS‎
:: نکته آموزشی ::
چگونه گوشی اورجینال را از تقلبی تشخیص دهیم؟

اخبار داخلی روزی روزگاری دلم را آهسته حمل کنید !شکستنی است

 
 

دوشنبه 22 بهمن 1386

دلم را آهسته حمل کنید !شکستنی است

 
 

روی جعبه نوشته شده بود... «آهسته حمل کنید، محتویات این جعبه شکستنی است».

سلام آقا جان!
باز هم جمعه گذشت و من،
هنوز چشم انتظار بر لب جاده دل نشسته‌ام... می‌بینی مرا؟
همان که تنهای تنهاست... مثل همیشه...
کفش‌ها را به گوشه‌ای انداخته و محو تماشای پایین رفتن قرص غمناک و سرخ رنگی است
که تمام التهاب یک روز را با خودش می‌برد.
همان که خودش را با سنگ ریزه‌های کنار جاده مشغول کرده است...
آه... از ندبه پر امید صبح تا نوحه دلتنگی غروب فاصله‌ای است به اندازه یک قلب بی‌قرار
هنوز امیدوارم... نه به اندازه صبح... به اندازه یک مژه بر هم زدن...
به اندازه آن مقدار از خورشید که هنوز رخ در نقاب کوه نکشیده...
شاید بیایی از پس آن درخت... آن بید مجنون که دید مرا به انتهای جاده کور کرده...
بیایی با آن لبخندی که تصویرش همیشه با من است... لبخندت چقدر زیباست...
مردم از کنارم می‌گذرند و به اشک‌هایم می‌خندند...
شاید دیوانه‌ام می‌پندارند... باک نیست!...
بر این شب زده خراب دوره گرد حرجی نباشد آن هنگام که چون تویی دلدارش باشی
آخ... غروب شد آقا... دیگر خورشید در افق نیست. جمعه به شب رسید...
بید مجنون می‌رقصد زیر نسیمی که صورت خیسم را به بازی گرفته... سردم می‌شود...
ای کاش بودی و با عبایت شانه‌های ارزانم را گرما می‌بخشیدی..
از خدا بخواه زنده‌ام نگاه دارد... وعده من و شما جمعه دیگر... همین‌جا... کنار خرابه دل...
چنین که یخ زده ایمان من اگر هر روز هـزار بـار بـیــایـد بـهـــار کـافـی نـیـسـت
خودت دعـا کن ای نازنین که برگردی دعای این همه شب‌زنده‌دار کافی نیست
نگاه می‌کنم به خودم و به دور و برم... سیاهی... سیاهی...
شده‌ام مشکی پررنگ... پرکلاغی... آی که دستت می‌رسد کاری بکن! تشنه‌ام...
تشنه کمی سپیدی که از خویش دریغ کرده‌ام...
می‌خواهم بگویم از آنچه در دلم جاری است... اما مگر من و شما یکی نیستیم؟
اگر این گونه است پس خبر داری از آنچه بر من رفته و می‌رود... دستم بگیر،
مگذار غرق شوم...
اینجا میان مردم، در تنهایی... آه تنهایی!... هیچ‌گاه دست از سر دلم بر نمی‌داری.
صورت خیس از اشکم زیر هجوم داغ غربت به سله نشسته...
نمی‌دانم پشت کدام دیوار این شهر آهنی، یاد شما را جا گذاشته‌ام...
دیوارها چقدر بلندند... بلند به اندازه قامت گناهانم...
قد و قامت توبه‌هایم آنقدر کوتاه شده
که حتی پرچین‌های باغ سرما زده همسایه هم برایم به دیوارهای برجی می‌ماند
آقا جان دست دلم را بگیر... همان که توبه‌هایش مایه خنده فرشته‌ها شده...
همان که هیچ آبرویی ندارد پیش خدا..
همان که هنوز به عشق جمعه‌هایت زنده است...
همان که دیشب برای آخرین بار توبه‌اش را ریختم!
توی جعبه‌ای از امید و دادمش دست فرشته‌ای که برساندش دست خدا...
روی جعبه نوشته شده بود... «آهسته حمل کنید، محتویات این جعبه شکستنی است».

 
 

چقدر ما فقير هستيم پدر ؟
زندگي رسم خوشايندي است
به نگاهم خوش آمدي

 
   
 
تحليل
:: اقتصادی ::
وزارت اقتصاد؛ یک صندلی و هفت نامزد
:: فناوری اطلاعات ::
پایان ممنوعیت پرحاشیه؛ واردات تمام برندهای موبایل، آزاد اعلام شد
:: روی خط جوانی ::
دلیل نوعروس برای طلاق 6 ماه بعد از عقد چه بود؟
:: ورزش ::
اولادقباد کوتاه آمد: قدردان آقای شمسایی هستم
:: فرهنگ و هنر ::
کارگردان پایتخت: تنابنده هرچه قدر گرفته باز هم کم است
:: حوادث ::
اختلاف بر سر مبلغ رهن یک خانه به قتل منجر شد

 
     
   
     
     
    ::  تماس با ما  ::  درباره ما  ::  sitemap  ::  آگهي درهموطن  ::
کليهء حقوق متعلق است به روزنامهء هموطن سلام. ۱۳۹۳ - ۱۳۸۳
طراحی و اجرای سايت : شرکت به نگار