حدود ۶ ماه قبل با مهسا آشنا شدم و قصد داشتیم با یکدیگر ازدواج کنیم اما پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که مهسا را نمیخواهم به همین علت با او قطع رابطه کردم، با اینحال رابطه مهسا با من ادامه داشت درحالیکه هیچ علاقهای به مهسا نداشتم.
یادم میآید لبههای روزنامه خیس شده بود. عرق دست هایم رفته بود به جان کاغذ. سمیه و شاهرخ همسن و سال ما بودند. ۱۶ ساله. عاشق و معشوق. دوستشان داشتیم چون مثل افسانهها برای رسیدن به هم جنگیده بودند و حالا پای چوبه دار، سمیه میگفت بخشش نمیخواهد، یا با شاهرخ آزاد میشود یا کنار او اعدام.